۱۳۹۲ آبان ۷, سه‌شنبه

چشمان کاملا بسته

یکم - روزنامه بهار با رای هیات نظارت توقیف موقت شد. اولین روزنامه توقیفی در دولت جدید. لحن صاحبان روزنامه در روزهای گذشته مناسب نبود. فرار از مسوولیت و تن ندادن به چند صدایی. نگاه غروی با نگاه حاکم بر جمهوری اسلامی تفاوت دارد. هر دو مسلمانند و شیعه اما روایت و برداشت غروی با روایت حاکم نمی خواند. دگر اندیشی ممنوع حتی در رسانه های منتقد.
دوم - مجلس به صالحی امیری رای نداد. روایت نادران و توکلی از سابقه صالحی امیری تلخ بود. من با هیچ کدام از گفته های توکلی و نادران در باره صالحی امیری کار ندارم جز آنجایی که در باره مقالات علمی و پژوهشی او حرف زدند. واقعا یک آدم اگر تمام وقت هم وقتش را بگذارد بر روی مطالعه نمی تواند این همه تولید محتوا کند.
سوم- من از دلایل علاقه روحانی به چهره های امنیتی چیزی نمی دانم. همینطور نسبت شریعتمداری با وزارت ورزش و جوانان.
چهارم - من دلیل انتصاب سیف در بانک مرکزی را هم نفهمیدم هیچ وقت، مدیری که دو سابقه اختلاس در بانک تحت مدیریت او وجود دارد. حکایت رفیقدوست و رابطه‌اش با او خیلی هم بی ربط با نقشش نمی تواند باشد. از انتصاب پورمحمدی هم که زبان بند می اید.
پنجم - چرا در سه ماه گذشته همه حامیان فقط برای دولت دست زده اند؟ چرا رسانه های نزدیک دولت هیچ وقت در باره سوابق صالحی امیری و سیف نپرسیدند. چرا جایزه قهرمان صنعت شدن و بانکدار نمونه شدن سیف با آن سوابق تیتر یک شد اما هیچ کس در باره نقشش در اختلاس ننوشت. همینطور بعد از این همه گفت و گوی جورواجور با صالحی امیری، کسی نگفت که او در پرونده بیمه هم دست دارد؟
ششم - خلاصه بخواهم بگویم، چشمان کاملا بسته حامیانی که هر نقد را تخریب دولت می دانند، حکایت این روزهای نزدیکان روحانی است. آن ها نمی خواهند واقع بین باشند. وقتی آن ها نگویند نادران و توکلی میایند در صحن علنی مجلس و همه چیز را عریان می کنند.
هفتم - فاصله و رابطه مان در مقام روزنامه نگار، کنشگر، فعال سیاسی، منتقد و ... را با دولت تعریف کنیم. یادمان باشد کار ما چشم های همیشه باز است

۱۳۹۲ آبان ۱, چهارشنبه

ما هميشه بدهكار و آن هاي هميشه طلبكار

سر گيجه، سرگيجه مياورد و گاهي وقت ها هم به تهوع مي رسد، چاره اي نداري جز اين كه بالا بياوري. حالا چرا من گير كرده ام ميان سرگيجه هايي كه تمامي ندارد؟ داستان ساده است، ما آدم هاي هميشه بدهكاريم. در هر شرايطي و بدون اين كه تصور كنند ممكن است حقي هم داشته باشيم.
يكي از نزديك ترين دوستان من ديشب روايت مي كرد كه خوش به حالت كه نيستي تا بازي هاي اهل سياست را ببيني. مي گفت: همه آن هايي كه در اين چند سال رفته بودند كنار، حالا برگشته اند و ميدان داري مي كنند، به بقيه هم مي گويند؛ بي شناسنامه و بي هويت. دايره را تنها براي خودشان بسته اند و در جواب انتقادها هم مي گويند؛ ساكت باشيد در اين وضعيت، بگذاريد از فرصت استفاده كنيم، مثل دوره خاتمي فرصت سوزي نكنيد.
من هم گفتم: خوش به حالت كه نيستي اين طرف ببيني دعوا سر چيست. سر اين كه حق با نعيمه اشراقي بوده يا كساني كه گفته اند او دروغ مي گويد. اصلا دعوا سر اين است كه چه كسي كاسبكار است و چه كسي با شرف. شده است دعواي آدم هايي كه در چهار سال گذشته خيلي به هم نزديك بودند. با همه فاصله ها رسيده بودند به هم، خواسته شان يكي بود. اما حالا.... بعد هم گفتم اين از مصائب غرب است. آدم ها در اين طرف ناگهان ذهني مي شوند و بدبين. يك سري مي خواهند از داخل جدا نشوند و براي همين گام هايشان را آهسته تر از آن ها هم ممكن است بردارند و برخي ها هم مي شوند آدم هاي غير واقع بين از نگاه آن ها. يك جايي هم همه پرده ها پاره مي شود و چند تايي هم بار يكديگر مي كنند تا فاتحه همه رفاقت ها و همسويي هاي گذشته را بخوانند.
 اين حكايت همه ماست و همه آن ها. ما در هر شرايط منتقديم و آن ها هم منتقد اما يك جا فاصله بزرگي ميان ما و آن ها وجود دارد. آن ها تنها در بزنگاه ها به ما نياز پيدا مي كنند، راي را كه مي گيرند و سوار ماشين قدرت مي شوند، يادشان مي رود كه ما هم هستيم. اين بيماري دولت نفتي است. دولتي كه بي نياز است از مردم و مردم حكم تزئين حكومت را بازي مي كنند. خير و صلاح را حاكمان تشخيص مي دهند و ما هم وظيفه مان اطاعت است. اگر صدايمان در بيايد، مي شويم؛ آب به آسيب دشمن ريز، فرصت نشناس، راديكال و شايد هم خود فروخته به غرب و حتي بي شرف. به همين سادگي.
آن ها هم هميشه طلبكارند. طلب زيادي هم دارند، اگر دوم خرداد به هدفش نرسيد، تقصير تندروهاي ما بود و نه خودشان. اگر مجلس هفتم به بعد يكدست شد، تقصير شوراي نگهبان نبود كه تيغ رد صلاحيت را تيز كرد. مقصر مائيم كه نرفتيم ميان حسينيان و خيار به خيار راي بدهيم.
اين داستان هميشه بوده و هست، حالا اين سال هاي احمدي نژادي هم مزيد بر علت شده تا طلبكارها صداي شان را براي ما بلند تر كنن. اگر بگوئيم پور محمدي اين طور است، سيف پرونده اختلاس دارد، زنگنه پاكدست نيست، نوبخت رفيق باز است، تركان شده است الهام، صداي پاي رانت خواران بلند تر به گوش مي رسد، ما بيماريم و حسود كه چشم ديدن تغييرات را نداريم و مي ترسيم دكانمان تعطيل شود.
ما و آن ها هر چه كه در چهار سال قبل به هم نزديك شده بوديم، حالا در حال دور شدنيم. آن ها دولت دارند و به خواسته هايشان مي رسند اما خواسته هاي ما هزينه تحميل مي كند بر حاكميت.
اين ها واقعيت ند، واقعيت موجود، ما هميشه بدهكاريم حتي اگر واقعيت را بگوئيم و آن ها هميشه طلب كار، چون در قدرت و حاشيه قدرت تعريف مي شوند و ما در حاشيه سرزمين!
در چنين شرايطي، وقتي كه نزديكتر دوستان ما هم معتقدند بايد سكوت كرد، چه اصراري داريم براي اين كه سرمان را بكوبيم به ديواري كه مي دانيم سر مي شكند، برويم يك گوشه و به رفاقت هايمان برسيم. اگر آن ها سرگرم رانت شده اند ما هم به دلمان برسيم، جاي دعوا. چند وقت بعد دوباره حتما به هم مي رسيم. من اين روزها زياد به اين فكر مي كنم، شما چطور؟