۱۳۹۲ دی ۲, دوشنبه

عوضی‎ها آدرس اشتباه ندهید

پیش‎نوشت: این نوشته ممکن است شما را بیازارد.
یکم - قدیمی‎ترها در قزوین روایت می‎کردند: شهر بود و یک کلانتر و یک گنده لات پر ادعا و خالی‎بند. یک‎روز گذر این آقای لات خورد به آقای کلانتر و در همان اول کار آقای لات شروع کرد به تعریف کردن همه کارهای کرده و نکرده. به چند فقره قتل و دزدی و تجاوز اعتراف کرد. آقای کلانتر هم خیلی خونسرد، آقای لات را گرفت زیر مشت و لگد کنار خیابان. صدای اعتراض آقای لات بلند شد که چرا می‎زنی؟ من که نزده اعتراف کردم. کلانتر هم گفت: برای همین اعتراف‎هایت می‎زنم. هنوز نرسیده به کلانتری تو کلی رفیق و همدست لو دادی، وای به روزی که پایت برسد به کلانتری.
دوم - خبر خیلی درد دارد؛ یک متهم به قتل محکوم به اعدام 48 ساعت قبل از اجرای حکم به صورت معجزه آسایی جان سالم به در برده است. داستان هم از این قرار است که این بنده خدا شش سال قبل دستگیر شده و زیر شکنجه اعتراف به قتل کرده و همه زندگیش را از دست داده است. بعد از شش سال یک نفر دیگر دستگیر شده و به همان قتل اعتراف کرده است. «اصل خبر را به نقل از روزنامه جام جم اینجا بخوانید.»
سوم - یک زندانی سیاسی و عقیدتی که پیش از خرداد 88 بازداشت شده، در تبعید خبر درگذشت مادر و همسرش را در راه بازگشت از ملاقات شنیده است. یک گروه راه افتاده‎اند به امضاء جمع کردن برای مرخصی دادن به او که به آخرین وداع با عزیزانش برسد و یک گروه هم دعوا راه انداخته‎اند که اصلا او که زندانی از جنس بقیه نیست. دستگاه قضا که عادت دارد به ساقط کردن آدم‎ها از هستی، دلش به رحم آمده و پس از پنج سال به او مرخصی داده، هنوز او به تهران نرسیده گروهی مثلا نگران حقوق شهروندی، دموکراسی و البته اعتدال بر حسب شنیده هایشان خبر می‎دهند (شایعه می‎سازند) که زندانی مورد نظر در راه مسجد سلیمان به تهران گریخت.
 چند ساعت بعد عکس‎های پیمان عارفی در خانه مادری منتشر می‎شود. او نگریخته است، آماده است با حالی حتما خراب و به هزار و یک دلیل نخواسته در وداع آخر حاضر شود. از خیل کسانی هم که خبر گریختن او را منتشر کردند، کسی نیست که بگوید غلط کردیم.
چهارم - همه ما در این سال‎ها گذرمان افتاد به نهادهای امنیتی و بازجویی را تجربه کردیم. بعضی‎ها آمدند بیرون و توضیح دادند که چه اتفاقی افتاده و بعضی‎ها هم روزه سکوت گرفتند و رفتند در نقش قهرمان داستان و بعد از مدتی هم دوباره برگشتند به عرصه و فعالیت چشمگیر که بله ما نترسیدیم، ببینید. سایه ساختند برای خودشان.
پنجم - ناراحت نشویم، دستگاه اطلاعاتی و امنیتی اجیر کرده دارد و زیر تیغ. آدم هایی را بسیج کرده است در عرصه عمومی و فضای رسانه‎ای. دیگر خودش مستقیم رودرو نمی‎شود، بلکه امتیاز نشریه و موسسه می‎دهد، پول تزریق می‎کند و میدان بازی تعریف می‎کند برای گنده لات‎هایی که عربده می‎کشیدند در بیرون و می کشند و پایشان به کلانتری نرسیده داستان ها ساختند.
پنجم - این سیستم قضایی فاسد است و بیمار. یک بیگناه تا پای دار می‎رود و اگر قاضی اندکی وجدان نداشت، حتما تا حالا به دار هم آویخته شده بود. شمار اعدامی‎های این دستگاه قضایی از حساب در رفته است. شمار اعتراف‎گیری‎های اجباری و پرونده سازی‎ها و تور پهن کردن‎ها. خودش نقش بازی می‎کند تا دیگران را در دام بیاندازد، همه ابزارهای پرونده سازی را هم دارد و قاضی مستقل هم که به کشک می‎ماند. بعد این طرف داستان ما خودمان داریم برایش خوراک تهیه می‎کنیم.
به فرض که پیمان عارفی که زندگی‎ش را از دست داده، عزیزترین‎هایش را یک آن تصمیم گرفته است که بگریزد، دوستان خبرنگار نما ( این هم مقوله ای است خودش) باید داد و بیداد راه بیندازند و چراغ روشن کنند تا ماموران امنیتی بفهمند؟ ( توصیه می کنم این نوشته عماد باقی را در باره حق فرار بخوانید.)
ششم - همه چیزمان به همه چیزمان می‎آید. باید برای توصیف آدم‎ها و رفتارهایشان صادق هدایت را باز کرد و از رویش نوشت هر چه فحش که ردیف کرده است. ایرادی هم نمی‎توان گرفت، وقتی که دست چند روزنامه در جیب مرتضوی بوده ( مرتضوی با آن پرونده) و هنوز هم سرشان را بالا می‎گیرند و مدعی پاک‎دستی‎ند و طلبکار از دیگران، وقتی که آدم‎های چسبیده به صاحبان قدرت و ثروت عرصه عمومی و رسانه‎ای را تسخیر کرده‎اند و بقیه در هول و هراس فردایند چه انتظاری می‎توان داشت. تنها باید از فحش‎های صادق هدایت رونویسی کرد؛عوضی‎ها آدرس اشتباه ندهید.