۱۳۹۱ اردیبهشت ۸, جمعه

بوی نرگس، مهر رحمانی


یکم- شاید جبر تاریخی بود که من در "قزوین" ‌زاده شوم. شهری که زادگاه "دهخدا" بود و "عارف قزوینی" و "نسیم شمال" و "عبید زاکانی". شهری که نطفه کودتا علیه سلسله قاجار در آنجا بسته شد. شهری که گذرگاه شرق و غرب و شمال و جنوب ایران بود. اما اگر همه این‌ها جبر تاریخی بود، بی‌آنکه من سهمی در انتخاب آن داشته باشم، خوش شانسی من بود که در همین شهری بزرگ شوم که "تقی رحمانی" هم‌ زاده آن بود و هر‌گاه که در فاصله زندان‌های پی در پی‌اش فرصتی داشت؛ کلاس‌هایی برپا کرد و نسل جوان‌تر را گردهم آورد. برای باز شدن پایم به کلاس‌های آقای رحمانی باید قدر‌دان دوست شاعرم، هاشم باروتی باشم که لطفش در همه این سال‌ها ثابت شده است.
دوم- این را هم به حساب بخت بلند من بگذارید که "نرگس محمدی" در قزوین درس خواند. دانشجوی رشته فیزیک که در دورانی که انجمن‌های اسلامی بازوی اجرایی پاکسازی و گزینش در دانشگاه‌ها بودند، انجمنی به راه انداخت که صدایی متفاوت را منتشر می‌کرد. دختر سفید پوشی که هم شور داشت و هم شعور. سال‌ها بعد از دل بذری که او کاشته بود، "تشکل دانشجویان اصلاح طلب" و "انجمن دانشجویان و دانش آموختگان مستقل دانشگاه‌های قزوین" سربرآورد که سال‌های زیادی در قزوین پرچم آزادی خواهی جنبش دانشجویی را برافراشته نگاه داشت و حکومت چاره را در این دید که هر دو را به تعطیلات بفرستد.
سوم- همین شهر کتابفروشی داشت به اسم "مولانا" و بزرگ مردی داشت به نام "حسن زرافشان"، عموحسن، که اگر بگویم همه که نه،اما بیشتر کتابخانه خانگی من از همینجا تامین شد و همانجا آقای رحمانی را دیدم با عینک ته استکانی‌اش و توصیه کرد که به جای پراکنده خواندن، سیر مطالعاتی مشخصی در پیش بگیرم و هر وقت سوالی داشتم، کتابی خواستم و یا کاری همانجا بروم، زیاده نیست. روزی که مصطفی معین برای سخنرانی انتخاباتی اش به شهر آمده بود و از بزرگان قزوین یاد کرد، به او و حاضران گفتم که این شهر تقی رحمانی و رضا علیجانی و علی افشاری و خیلی های دیگر داشته که حکومت تمایلی به شنیدن نامشان ندارد.
چهارم- من آنقدر به تقی رحمانی نزدیک نبوده‌ام و این را باید در شمار فرصت‌های از دست رفته زندگی بگذارم. اما این‌ها را دیده‌ام که او چقدر نگران «ایران فردا» بود و چه میزان تلاش کرد تا نسل من "هویت" داشته باشد و از زندگی لذت ببرد. طعم آزادی و توسعه، رفاه و عدالت را بچشد. اما چه می‌شود کرد که حکومت، دغدغه داران را تاب نمی‌آورد و سهمشان از زندگی زندان است و زندان. هر از گاهی خبر می‌رسید که «قهرمان» آزاد شده است و چندی بعد بازهم خبر می‌آمد که معلم را گرفته‌اند. معلمی که توصیه می‌کرد به آموختن و سخن گفتن با استدلال و برنامه داشتن برای کار.
پنجم- روزی که «نرگس» رفت تا پایتخت نشین شود، روزی که تقی رحمانی ازدواج کرد بعد از آن همه سال زیست در زندان، شهر نفس نمی‌کشید. شهر سکوت بود. اما «آقا تقی» یادش ماند که زادگاهش قزوین است و ریشه همانجا دارد که‌زاده شده است. مراسم ختم دایی‌اش بود در جنوب شهر، پس از آخرین بازداشت،‌‌ همان هنگام که یار و رفیق اعلایش جاودانه شده بود، گفت: باید پایگاه اجتماعی داشته باشیم. باید همانجا که ریشه داریم، کار کنیم و ریشه من همینجاست. همین محله. راست می‌گفت؛ پیر و جوان محله می‌بوسیدندش و اشک‌هاشان سرریز بود. می‌گفت: عزادارم نه برای دایی که عمرش را کرد و رفت، برای هدی که حماسه آفرید.
ششم- "نرگس خانم" همه این سال‌ها ایستاد کنار آقای رحمانی. همه روزهایی که حکومت راه نان خوردن را بسته بود برای انقلابی معترض. خم به ابرو نیاورد. چرخ زندگی را نگذاشت که بایستد و چرخ مبارزه را. می‌پرسیدم از دوستان نزدیک‌تر که این هفته هست یا نه. شوق دیداری تازه و حسرت اینکه چه سالیانی را از دست دادم.
هفتم- روزهایی که می‌خواستم ویژه نامه "حدیث" را منتشر کنم با دوستان، تماسی گرفتم و توضیح دادم. گفت: کار خوبی است اما نمی‌گذارند. سال به آخر سال نرسید که سربازان گمنام احساس وظیفه کردند. رفتم برای پاره‌ای از توضیحات و بازهم کلید و قفل همانجا بود که از کجا خط می‌گیری. یادم امد که روزهایی که سرباز بودم و احضار شدم به مقر محمد –‌‌ همان اطلاعات نیروی انتظامی- همه دعوا سر این بود که رابطه‌ام را با نهضت آزادی و تقی رحمانی توضیح دهم و چرا با او مصاحبه کرده‌ام در روزهای پیش از سربازی. نه آن گفت‌و‌گو کار من بود و نه آقای رحمانی عضو نهضت که هم خانواده بودند اما متفاوت. چه سود که پرسش کننده نمی‌دانست. نمی‌خواست که بفهمد؛ ستوان دوم وظیفه‌ای شد، سرباز صفر. اما نمی‌توانستم کتمان کنم که حتما کاری کرده‌ام که سوخته‌اند. مصاحبه کار یکی دیگر بود اما پس از سال‌ها تقی رحمانی در نشریات محلی تی‌تر یک شده بود و آقایان کک به تنبانشان افتاده بود گویی.
هشتم- شهر نه "بوی نرگس" داشت و نه "مهر آقای رحمانی" که مامن بود. حتی وقتی خودش نبود، "خانه عزیز"، خانه امید بود. بی‌بهانه بچه‌ها تصمیم می‌گرفتند خودشان را دعوت کنند. "عزیز" روایت می‌کرد از روزهای سخت. از روزهایی که بچه‌هایش را در سلول‌های تابوتی دیده است. از روزهایی که امیدی به برگشت نداشته و هر آن منتظر خبری ناگوار، اما عزیز ایستاده بود. وقتی تعریف می‌کرد از روزهایی که همسایه‌ها، جواب سلامش را هم نمی‌دادند، چون فرزندش، در زندان بود و منتقد نظام. از دهه تاریک و وحشت زای شصت و می‌گفت: این روز‌ها زندان رفتن که سخت نیست، همه با احترام با خانواده زندانی رفتار می‌کنند، دلت قرص می‌شد که شهر "عزیز" دارد.
نهم- "عزیز"، عزیز همه بود و روایت‌هایش شنیدنی. روز آخری که می‌خواستم بار سفر ببندم، رفتم تا برای آخرین بار امید بگیرم و انرژی. دو باری با آقای رحمانی صحبت کرده بودم. توصیه‌هایش را شنیده بودم. عزیز روایت سالی را داشت که پسرش به پاریس آمده بود، برای ماندن و باز برگشته بود تا دوستانش، هم پیمان‌هایش تنها نمانند. اشک در چشم‌هایش حلقه بسته بود. هم نرگس و هم تقی منتظر حکم دادگاه بودند. آقا رضا بار سفر بسته بود، هدی جاودانه شده بود. حسرت این به دلم ماند که خاطرات عزیز را مستند کنم برای خودم و دیگران که بیاموزند؛ چگونه یک مادر این همه سال را دوام آورده است و بازهم با امید زندگی می‌کند. روایت کرد از روزی که با "علی و کیانا"- دو عزیز نرگس و تقی- به ملاقات پسر رفته و علی به بازجو گفته است: "آقا دزده بابا تقی رو پس بده!" یا آن روزی که علی و کیانا، "کت مامور لباس شخصی را چسبیده‌اند" و گفته‌اند: "تو ایرانی هستی؟ نه تو بگو ایرانی هستی؟ اگه هستی چرا نمی‌زاری بابا بمونه پیش ما". یا‌‌ همان روزی که به بازجو گفته بود: "پسرم و دخترم را آوردی اوین. اینجا دانشگاه است. عروسم را اوردی اینجا دانشگاه است و حتمن فردا که این‌ها هم بزرگ شوند؛ این‌ها را هم می‌آوری. این‌ها افتخار ما هستند..." می‌گفت: کیانا به بازجو گفته است: "بابام رو بده ببرم خونه". می‌گفت: "گفته‌ام؛ نسل به نسل رحمانی‌ها اینجا درس می‌خوانند. دانشگاه‌ها را زندان کردید اما زندان‌ها دانشگاه‌ها شدند و زندانیان افتخار...." حیرت داشتم از این همه امید و صبوری... دست‌ها و شانه‌های عزیز را بوسیدم و آرزو به دلم ماند که چرا این همه روایت از زندگی را ثبت نکردم.
دهم- "علی" نمی‌گذاشت پشت سیستم خانه اشان بنشینم و می‌گفت: "مال مامان و بابا است". "کیانا" برایم داستان می‌خواند. کتاب‌هایش را نشان می‌داد. حسین با علی بازی می‌کرد و کیانا برای من داستان می‌خواند و می‌گفت: "همه این‌ها را مامان نرگس برام خونده شب‌ها..." این‌ها را وقتی که رفته بودیم دیدن «نرگس خانم» می‌گفت و چند ماه بعد بازهم داستان آقا دزده را تعریف می‌کرد که شبانه به خانه حمله کرده و بابا تقی رو دزدیده... کمتر عیدی را سراغ دارم که خانواده رحمانی کنار هم جمع باشند. در همه این سال‌ها دعایشان آزادی عضو خانواده در بند بوده.. همین عید ۹۰.. ۱۴ سال داستان زندگی اشان این بوده است.... مادر پسر را از پشت کابین دیده است.. پسر پدر را. همسر همسر را.. دختر مادر را.. خواهر برادر را... پسر پدر را... این داستان همه سالهای زندگی رحمانی‌ها بوده و نرگس خانم.
یازدهم- "دختر سفید پوش" شهر ما حالا در بند است. "آقا تقی" بار سفر بسته و "کیانا و علی" کنار "عزیز" حتمن داستان آقا دزده را روایت می‌کنند که این بار "مامان نرگس" رو برده. عزیز حتمن برایشان قصه روایت می‌کند. اما درد‌هایش را نمی‌گوید. می‌خندد. بازی می‌کند با کیانا و علی و به آن‌ها می‌گوید: "مامان نرگس میاد. بابا تقی هم.. دوباره همه جمع می‌شن کنار هم." می‌گوید: "شهر به ان‌ها افتخار می‌کند. کشور به ان‌ها افتخار می‌کند." می‌گوید: "آقا دزده سالهاست دست از سر بابا و مامان بر نمی‌دارن اما بابا و مامان ایستاده‌اند و همین آقا دزده رو عصبانی می‌کند. اما بالاخره آقا دزده کم میاره". علی و کیانا می‌خندند به آقا دزده شکست خورده از بابا و مامان. می‌خندند به این همه ظلمی که در حقشان روا داشته شده، همدیگر را بغل می‌کنند، مامان نرگس و بابا تقی برگشتن خونه.... این روز می‌رسد....

۱۳۹۱ فروردین ۱۳, یکشنبه

شرمساری ایرانی

من تا به حال دوستی بلند مدت با افغان ها نداشته ام. تنها خاطره مشترکم از یک دوست افغان به سال های پیش از دانشگاه برمی گردد که تابستان را سرگرم برق کشی شدم با استاد حسن نامی.
هنگام کار در دانشگاه رجا قزوین با "احمد" سرایدار آنجا که افغان بود، دوست شدم. نهار را در اتاقک او می خوردم با او در باره افغانستان گپ می زدم. او مزار شریفی بود و از خانواده ای متوسط که به ناچار خاک کشورش را ترک کرده بود. به دانشگاه نرسیده بود اما مساله های ریاضی ناتمام دانشجویان را بعد از پایان کلاس، روی وایت برد حل می کرد و آرزویش این بود که روزی دوباره به سرزمین مادری اش باز گردد، درس بخواند و مهندس شود.
همان سال، من دانشگاه آزاد قبول شدم و بر خلاف وعده ای که به احمد دادم تا او را باز هم ببینم، هیچ گاه ندیدمش. شاید تا همین امروز هم احمد را به کاملا فراموش کرده بودم، اما همین خبر کوتاه از ایران کافی بود تا باز هم به یادش بیافتم و آن همه رنج که او کشید.
احمد افغان در دانشگاه رجا قزوین، با سری پائین می آمد و می رفت. خوش چهره بود و خوش زبان اما کمتر گرم می گرفت. مدیر اداری دانشگاه به او دستور داده بود که زمان استراحت دانشجویان در راهروها پیدایش نشود. نگاه بد نداشته باشد و سرش به کار خودش باشد. احمد می ترسید که اخراجش کنند و بیکار بماند. ناچار شود در ایران کار ساختمانی کند و فحش بشنود.
حالا 15 سال تمام از آن روزها گذشته و احتمالا احمد به کشورش بازگشته، درس خوانده و مهندس شده است، شاید هم سرگرم خدمت به همان مردمی که می گفت، نماد رنج و ظلم تاریخند. افغانستان اگر چه هنوز روی آرامش ندیده و ملتهب است اما خیلی از افغان های مهاجر به کشورشان بازگشته اند. تلاش می کنند تا کشورشان را بسازند، رسانه هایشان آزادی بیشتری از رسانه های ما دارند، زنانشان با همه محدودیت ها برای فردایی بهتر جنگیده اند و اوضاعشان بخواهیم یا نه بهتر از ماست.
آنها پیشینه مشترکی با ما دارند، فرهنگ و زبانی مشترک که در این سال ها ما به آن افتخار کرده ایم. حال اما گویی ما پسگردهای تاریخیمان را ادامه می دهیم و وروود افغان ها را برای امنیت!! خانواده ها ممنوع کرده است. تلخ است این خبر اما واقعیتی است که نشان از خود برتر بینی ما دارد.
این نوشته کوتاه را تقدیم می کنم به احمد افغان و همه افغان هایی که در این سالها دیده ام و یا در شمار دوستان مجازی من بوده اند. به آن ها می گویم؛ امنیت ما را شما به خطر نیانداخته و نمی اندازید، بلکه دگم اندیشانی تهدیدمان می کنند که تصور می کنند، برترین تاریخ و جهانند. آنها هم به ما ظلم کردند و هم بر شما ورنه ما دوستیم برای همیشه و از این پس، هر کجا هر افغانی را ببینم بیش از گذشته دستش را به دوستی می فشارم و از او عذر می خواهم برای این رفتار شرمسارانه جاکمان ایران.

۱۳۹۰ اسفند ۱۷, چهارشنبه

وقتی اقتدارگرایان وطنی نه اخلاق می دانند نه دموکراسی و نه ریاضی

این آمار‌ها در شرایطی منتشر می‌شد که ناظران سیاسی پیش بینی می‌کردند برگزار کنندگان انتخابات برای اینکه تحریم را بی‌اثر کنند، آرا را دستکاری و افزایش خواهند داد. به گونه‌ای که خبرگزاری فارس که بار اصلی نظرسازی برای انتخابات پرشور را بر عهده داشت، مدعی بود که ۶۸ درصد مردم در انتخابات مشارکت می‌کنند.
این زمینه‌سازی‌ها برای اعلام مشارکت گسترده پس از اظهارات رهبر جمهوری اسلامی که شرکت در انتخابات را به سیلی به گوش امریکا و غرب تعبیر کرده بود، فزونی گرفت و رسانه‌های حکومتی تلاش کردند تا با انتشار گزارش‌هایی، نشان دهند که سطح مشارکت نسبت به دوره‌های قبل افزایش خواهد یافت.
همه این خبر‌ها نشان از آن داشت که دستگاه برگزار کننده انتخابات این بار مسوولیت دارد که میزان مشارکت را بالا‌تر از مشارکت واقعی اعلام کند و اعداد و رقم را بر اساس پیش بینی‌های منتشر شده در خبرگزاری فارس، تنظیم کند.
اما پروژه افزایش دستی میزان مشارکت مردم در انتخابات، سریع‌تر از آن‌چه که پیش بینی می‌شد لو رفت. در حالی که وزارت کشور تعداد واجدین شرایط رای دادن را ۴۸ میلیون نفر اعلام کرد، بررسی‌های جمعیتی در ایران بیانگر وجود حداقل ۵۱ میلیوت نفر واجد شرایط رای است.
با این حال ستاد انتخابات کشور برای اینکه نشان دهد میزان مشارکت مردم در انتخابات افزایش یافته است، ابتدا جمعیت شهروندان دارای حق رای را حداقل ۲ تا سه میلیون نفر کاهش داد. علیرغم اینکه مسوولان تلاش کرده بودند تا با عدد سازی میزان مشارکت مردم در انتخابات را افزایش دهند، باز هم آمارهای ضد و نقیض از میزان مشارکت کنندگان در انتخابات از زبان مسولان ستاد انتخابات کشور و شهرستان‌ها منتشر شد.
فراموش کاری دروغ‌گویان
دست اندرکاران انتخابات مجلس نهم تلاش بسیار کردند تا نشان دهند که مشارکت مردم در انتخابات افزایش یافته است، اما این اشتیاق برای اعلام پیروزی در چند مرحله، به انتشار آمارهای ضد و نقیض انجامید. نخستین تناقض آماری در اعلام خبر مربوط به نتایج انتخابات در ایلام نمایان شد. در حالی که پیش از این جمعیت واجد حق رای در ایلام را ۳۷۷ هزار نفر اعلام کرد، ساعاتی پس از پایان انتخابات در خبری به نقل از رئیس ستاد انتخابات ایلام مدعی شد: ۳۸۰ هزار برگه رای در ایلام به صندوق‌های رای ریخته شده است. رئیس ستاد انتخابات ایلام که مدعی مشارکت هفتاد درصدی مردم در انتخابات شد، فراموش کرده بود که ۷۶ درصد جمعیت واجدین شرایط رای ۲۸۶ هزار رای خواهد شد.
دست اندرکاران برگزاری انتخابات در شهرستان‌ها که گویا دستور داشتند که نرخ مشارکت را بر اساس پیش بینی‌های اعلام شده از سوی خبرگزاری فارس اعلام کنند، در اعلام نرخ مشارکت کم دچار اشتباه نشدند. فرماندار بروجرد هم یکی از این مدیران دولتی بود که ادعا کرد ۶۸ درصد مردم بروجرد در انتخابات شرکت کرده‌اند. او اما متوجه نشده بود که برای تحقق مشارکت ۶۸ درصدی باید ۱۵۶ هزار و ۴۰۰ شهروند بروجردی در انتخابات شرکت کنند و با حضور ۱۳۴ هزار نفر در پای صندوق‌های رای در بهترین حالت مشارکت ۵۸ درصدی محقق شده است.
اما شاید هیچ یک از این تناقض‌های آماری به اندازه، تنها حرف راست صولت مرتضوی رئیس ستاد انتخابات کشور در برنامه زنده تلویزیونی به چشم نیامد. او در گفت‌و‌گوی ویژه خبری شبکه دو صدا و سیما، در پاسخ به سوالی در باره میزان مشارکت مردم در انتخابات، ابتدا نرخ مشارکت را از زبان وزیر کشور ۳۴ و چند دهم درصد اعلام کرد و چند ثانیه بعد متوجه که باید نرخ مشارکت را نزدیک به ۶۵ درصد اعلام کند. برای همین حرف خود را اصلاح و نرخ مشارکت را ۴. ۶۴ درصد اعلام کرد.
پورتال وزارت کشور هم از این دو گانه‌های مشارکت واقعی و مشارکت دولتی در امان نماند. به گونه‌ای که در چند ساعت چند بار خبر مربوط به میزان نرخ مشارکت و آرای اخذ شده را تغییر داد. وب سایت وزارت کشور از قول وزیر، نخست مدعی شد که از ۴۸ میلیون نفر جمعیت واجد شرایط رای در کشور، ۲۶ میلیون نفر در پای صندوق‌های رای حاضر شده‌اند که به معنای تحقق مشارکت ۶۴ درصدی در انتخابات است. اما هنگامی که متوجه شد برای تحقق مشارکت ۶۴ درصدی به آرای بیشتری نیاز است، تعداد مشارکت کنندگان در انتخابات بر روی وب سایت وزارت کشور افزایش یافت و چند ساعت بعد، جمعیت واجدین شرایط رای حذف و تنها نرخ مشارکت مردم در انتخابات ۶۴ درصد اعلام شد تا سفارش‌های صورت گرفته پیش از انتخابات تحقق پیدا کند.
تقلب ۶۵ درصدی
وقتی که پایگاه‌های خبری داخل ایران آماری پر از تناقض از جمعیت دارای حق رای در تهران منتشر کردند، بازوهای رسانه‌ای حکومت تلاش کردند تا این آمار و ارقام را با فرمول‌های ریاضی توجیه کنند. برای همین وب سایت الف که توسط احمد توکلی اداره می‌شود، مدعی شد که ۶۵ درصد جمعیت کشور به طور معمول داری حق رای هستند. چنانچه همین فرمول احمد توکلی را مبنا بگیریم و نه جمعیت ۷۵ درصدی کشور که بالا‌تر از ۱۸ سال سن دارند، گره از آمار مشارکت ۶۵ درصدی در انتخابات گشوده خواهد شد.
جدول زیر که در برگیرنده چهار حوزه انتخاباتی بالای یک میلیون رای است، نشان می‌دهد که مسوولان چگونه بخشی از جمعیت واجد شرایط رای را نادیده گرفته‌اند تا پروژه افزایش مشارکت در انتخابات را به فرموده رهبر جمهوری اسلامی، عملی کنند.

بر اساس فرمول محاسباتی اقتدارگرایان که به منظور توجیه تقلب در جمعیت رای دهنده استان تهران به کار گرفته شده است، تنها در همین چهار استان کشور دولت بالغ بر چهار میلیون نفر واجد شرایط رای را نادیده گرفته است.
وزارت کشور پیش از انتخابات جمعیت واجد حق رای در کشور را ۴۸ میلیون نفر اعلام کرد که به صورت نسبی معادل ۶۵ درصد جمعیت ۷۴ میلیون نفری کشور است. با فرمول ۶۵ درصدی حکومت، جمعیت رای دهنده کشور در دو سال و ۹ ماه گذشته نسبت به انتخابات ریاست جمهوری تنها دو میلیون نفر افزایش یافت. در حالی که بر اساس برآوردهای سازمان‌های مرتبط با حوزه اشتغال در کشور، ۷۵ درصد جمعیت ایران در رده سنی ۱۸ سال به بالا قرار دارد. همچنین با توجه به اینکه نرخ رشد جمعیت کشور در سالهای میانی دهه ۶۰ تا سالهای نخست دهه ۷۰ بیش از هر زمان دیگری بوده، بسیاری از متولدین این سال‌ها (۷۰، ۷۱ و ۷۲) به سن برخورداری از حق رای رسیده‌اند که بیش از دو میلیون افزایش اعلام شده از سوی دولت است.
اما حال بر مبنای آخرین برآورد جمعیتی کشور که در سال ۸۹ انتشار یافته و بر اساس فرمول ۶۵ درصد مورد قبول حکومت، جمعیت تهران و سه استان دیگر کشور مورد بررسی قرار گرفته است تا نمایان شود که عددسازان در دولت اشتباهی بزرگ مرتکب شده‌اند. بر مبنای همین محاسبه تنها در چهار استان مورد بررسی علاوه بر اینکه چهار میلیون ۳۷۹ هزار و ۳۰۹ شهروندان دارای حق رای محاسبه نشده، میانگین مشارکت در انتخابات نیز به صورت چشمگیری افزایش داده شده است.
جمعیت استان تهران پس از تاسیس استان البرز در سال ۸۹ حدود ۱۲ میلیون و ۵۰6 هزار نفر بوده است، چنانچه‌‌ همان ۶۵ درصد مردم ساکن استان تهران دارای حق رای بوده باشند، حدود هشت میلیون و ۱۲۸ هزار نفر از جمعیت استان تهران واجد شرایط رای دادن در انتخابات مجلس نهم بوده‌اند. اما دست اندرکاران برگزاری انتخابات برای تحقق مشارکت ۶۵ درصدی، جمعیت واجد رای استان تهران را حدود ۵ میلیون و ۱۴۸ هزار نفر اعلام کرده‌اند. با این حال بر اساس اعلام منابع دولتی باز هم ۴۸ واجدین شرایط رای در شهر تهران به پای صندوق‌های رای آمده‌اند. در حالی که بر اساس محاسبه بر مبنای جمعیت واقعی استان تهران، مشارکت شهروندان استان تهران در بهترین حالت و بر اساس آرای اعلام شده از سوی منابع دولتی، ۳۵ درصد بوده است.
همچنین همانگونه که در جدول پیداست میزان مشارکت واقعی مردم در استان اصفهان نیز، بر مبنای آمار اعلام شده از سوی دولت، کمتر از ۵۰ درصد بوده است. در آذربایجان شرقی و غربی هم‌‌ همان گونه که در جدول مشاهده می‌شود، مشارکت مردم کمتر از نرخ اعلام شده از سوی دولت است. طبیعتا تعمیم این جدول و این فرمول به سراسر ایران، دستاورد‌های دیگری نیز دارد که رسوایی تقلب را عیان‌تر خواهد کرد.
حال اقتدارگرایان حاکم می‌توانند مدعی شوند که همان گونه که رهبر جمهوری اسلامی، «پیش بینی» کرده بود، نرخ مشارکت مردم در انتخابات، «به حول و قوه الهی» (تاکید آیت الله خامنه ای در «پیش بینی»اش) افزایش یافته و شهروندان در پای صندوق های رای، «سیلی» محکمی به صورت دشمنان داخلی و خارجی زده‌اند. و این همه در حالی رخ می دهد که سرخی شرمگینانه از عددسازی‌های متناقض را نمی‌توان پنهان کرد.

۱۳۹۰ بهمن ۵, چهارشنبه

چاره ناچار و حیرانی من

کنده ام، گریزان و بی هیچ اعتراضی ساک هایم را برداشته ام و خودم را. تازه همه خودم را نه که بخش زیادی از خودم را هم همانجا لا به لای دیوارهای آجری کوچه پس کوچه ها که دست می کشیدم رویشان روز آخر جا گذاشته ام. همانجا بر بلندای جنت رودبار در آن سرمای سوزناک که روزهای آخر ماندن را می شمردم و بی تاب بودم. روحم را همانجا جا گذاشتم در همان سرمای سوزناک. سیل آمده بود. آتش افروختیم. سوز دل من پیدا نبود می خندیدم.
نه، همانجا بر تپه روبروی خانه زادگاهم. قرار است مرا همانجا دفن کنند تا دوباره خاک شوم و سبز. تا یادم باشد که اگر کسی مادر را بیازارد جایش همان تپه است که مردگان را می برند. چقدر دلم می خواست یک روز آنجا را درخت بکارم سبز شود تا آدم ها برای تفریحشان هم که شده سری به قبر مردگان بزنند.
گدوک، نجف آباد، باراجین و رزجرد، هر کدامشان را که تصور می کنم می بینم هنوز هم من همانجاهایم. دلم تنگ شده است برای یک شبگردی زیر باران پارک جنگلی و ....
اما حالا این ها مانده اند برای روزهای دیگر و من بار سفر بسته ام. شش ماه گذشت شاید هم بیشتر از این بار سفر بستن و ترک سرزمین مادری.
روزی که برای آخرین بار آدم ها را می دیدم و آماده سفری به ناکجاآباد، بازجو آمد در ذهنم. اسفند 87 و بعد از آن ناروی تاریخی که خورده بودم رودرو. پرونده را کوبید توی سرم و گفت: احمق جان!(راست می گفت انصافا) این همه نه می گفتی برای این. بعد هم گفت: حالا پرونده ات جور شد. برو پیش رفقایت. برایت مدرک جور کردیم.
من به او می گفتم: کاش می شد وطن را...
اما او راست می گفت. انتخابات که رسیده بود و قاضی حکم داد، باز دوگانه رفتن و ماندن. انگیزه ای برای گریز نداشتم. خیابان ها زنده بود و من هم یکی از آن بی شماران. منتظر اجرای حکم که خبر رسید بار سفر ببند. قشم مقصد گم شده من بود در آن روزها که به گمان خودم در خلوت و پنهان اش می توانستم در امان بمانم.
ممکن نشد هنوز به ماه نرسیده باز هم روز از نو و روزی از نو. باز هم همان داستان پارسالی. همان بازجو و همان مکان. باز هم وسوسه ماندن و رفتن و دوگانه هایش برای من و میل من به ماندن.اما وقتی همه چیزت به هم می ریزد و می ریزند.وقتی اضطراب بخشی از زندگی روزانه تو می شود و وقتی میدانی ماندن به بادت می دهد و تنها تر از تنهایی چاره ای نیست.
 گاه تنها راه توست این بار بستن و نیمه خود را جا گذاشتن و نیمه دیگر را با خود آوردن.
حال این منم با همه حیرانی ها در چهار راه حیرانی جهان. بعد از این از حیرانی هایم خواهم نوشت در اینجا.

۱۳۹۰ آذر ۲۳, چهارشنبه

فاجعه ای که رسیده است

حکایت تلخ تر از آن است که تصور می کنیم. هر چه هم که با عدد و رقم غریبه باشیم و سر از محاسبات منحصر به فرد دولت دست نشانده محمود در نیاوریم، باز هم می توانیم بفهمیم اوضاع چقدر به هم ریخته و روزگار چقدر تلخ است.

نیازی نیست حتمن عالم علم اقتصاد باشیم و یا جامعه شناس و تحلیل گر اوضاع حاکم بر ایران. نه تنها کافی است چند گزاره خبری رسمی را کنار هم بگذاریم و بعد حساب دو دو تا چهار تا کنیم تا در یابیم جامعه ایرانی در چه وضعیتی گرفتار آمده است.
یکم- مردم گرسنه اند. این را آمار های دولتی و نمایندگان مجلس می گویند. وقتی پنجاه درصد شهروندان توان تامین نیازهای خوراکی روزانه خود را ندارند و از سیری سلولی به سیری شکمی رسیده اند، یعنی فاجعه ای در حال رخ دادن است. تصور کنید چند ماه قبل تصاویر کودکان گرسنه در سومالی را. حالا جهنم ایران به آن داغی هم نیست اما 12 درصد کودکان  گرفتار سوء تغذیه و کمبود پروتئین هستند. 50 درصد جامعه ایرانی توان تامین نیازهای روزانه بدنش را ندارد.
دوم- دولت محمود، در همه این شش سال گذشته به اندازه تمام سال های بعد از انقلاب، شاید هم همه سال های بعد از کشف اولین چاه نفت در ایران، نفت فروخته و دلار به جیب زده است. همین دولت دست نشانده، مدعی است که آمار بیکاری را کاهش داده است. ادعایش به کنار، روایت رسمی کسانی که با مسائل کارگری جامعه رو درو هستند خلاف گفته های این رئیس دولتی است که آمار و نمودار های آماری را با نقاشی اشتباه گرفته است. به روایت دولت بیکاری به یازده درصد رسیده و با این شرایط باید تعداد بیکاران ایرانی به حداقل ممکن رسیده باشد، اما در همین شرایط نمایندگان مجلس به دنبال تعیین حداقل هزینه های زندگی برای جمعیت پنج میلیون نفری بیکاران در ایران هستند.
سوم- من اصلا می گویم دولت راست می گوید و کسی در ایران بیکار نیست. اگر هفته ای یک ساعت کار کند، با دستمزد 330 هزار تومان در ماه، به ازای هر ساعت کار در هفته 1375 تومان دستمزد می گیرد و در ماه 5500 تومان گیرش میاید.
حالا کافی است با این 5500 تومان سری به بازار بزند و تنها بخواهد حداقل خوراک روزانه اش، یک قرص نان تهیه کند. مابقی هزینه های زندگی هم  به کنار. به قول دولتی ها اگر همان یازده درصد بیکار باشند تامین هزینه های زندگی اشان را با نداشتن این 5500 تومان در ماه باید چه کنند؟
چهارم - می گویند کمیته امداد هست و بهزیستی و تازه یارانه ها هم رسیده است. مبارکباد. ماهیانه 44500 تومان دولت مهرورز و عدالت گستر از درآمدهای هنگفت نفتی روانه حساب های بانکی می کند. دستش درد نکند با این 45500 تومان کجای هزینه های زندگی را می توان پوشش داد؟ هزینه آب و برق و گاز را کاری نداریم، فرض را بر این می گذاریم در حال زندگی عضر حجری با چوب و آتش روزگار را سپری خواهیم کرد، نان و ماست هم نمی شود با این مبلغ خورد و نمرد.
پنجم- اوضاع بیشتر از آنی که فکرش را بکنیم بحرانی است. یادم هست دانش آموز که بودیم ما را به اجبار می بردند راهپیمایی های مناسبتی . یک همکلاسی داشتم که سال هاست از او بی خبرم. طبع طنز خوبی داشت و صدای بلندی. برای این که از راهپیمایی معاف شویم و دفعات بعدی نبرندمان، با همان صدای بلندش داد می زد؛ نه تاید داریم نه ریکا؛ مرگ بر امریکا... بعد هم ما بودیم و دفتر و پدر و مادر و مابقی داستان.
حالا حکایت این روزهای دولت محمود شده همان شعارهای دوست و همکلاسی من. دولت برای عالم و آدم شاخه و شانه می کشد. هواپیمای جاسوسی می نشاند روی زمین و می خواهد خاورمیانه را به اتش بکشاند. گوش قدرتهای بین المللی را در خیال می پیچاند و تهدید می کند که  گورستان و باتلاق خواهد ساخت از متجاوزان.
دستش درد نکند بشکند دست هر متجاوزی که گوشه چشمی به ایران دارد. اما یکی هم این صدا ها را به گوش دولت پنبه در گوش و چشم بسته برساند که این روزها نه حقوق سیاسی و مدنی که حق زندگی و زنده ماندن نیمی از جمعیت ایران مورد تجاوز قرار گرفته است.
آقای دولت، محاسبات محمودی را کنار بگذارد و یک نگاهی به همین خبرهای رسمی بیاندازد تا ببیند که اوضاع خیط تر از آن است که تصورش را می کند. فقر پله پله جلو تر می آید و زنده ماندن شهروندان را تهدید می کند.
اگر می شنود و اگر اعتقادی به اسلام دارد و مدعی حکومت اسلامی است به گوشش برسانید؛ فقر از دری وارد شود ایمان از در دیگر بیرون می رود.
به گوشش برسانید که وقتی نان نباشد، کیان خانواده می لرزد و کارگران جنسی، همان هایی که برای لقمه نانی تنشان را به فروش می رسانند، فزونی می گیرند.
به گوشش برسانید روزانه 11 نفر خودکشی می کنند و آمار افسردگی بالا و بالا تر می رود. های آقای دولت دست نشانده، من نه ریاضی ام خوب بوده و نه اقتصاد خوانده ام اما خوب می فهمم وقتی "فقر" فزونی می گیرد مردم برای یک لقمه نان و سیری شکمشان به هر کاری خود را مجاز می بینند.

۱۳۹۰ شهریور ۲۹, سه‌شنبه

ابعاد پنهان یک فاجعه و تخم مرغ دزدانی که شتر دزد شدند

یک - وزیر اقتصاد دولت احمدی نژاد که برای توضیح در باره اختلاس سه هزار میلیارد تومانی به مجلس رفته بود، گفته است: این آقا( امیر خسرو آریا) قهرمان صنعتی است و سال های گذشته چند هزار شغل ایجاد کرده است. به طور حتم وزیر محترم انتظار داشتند که نمایندگان به خاطر این کارهای نیک این همه به ماجرای این اختلاس گیر ندهند و آبروی یک انسان شریف! را نبرند.
به روایت افشاگری هایی که رسانه های نزدیک به جناح حاکم در ایران داشته اند آقای قهرمان صنعتی مورد نظر وزیر تا قبل از دولت نهم که قرار بود دست دزدان و غارتگران را از بیت المال قطع کند همه دارایی اش یک گاوداری بوده و به لطف برخی از مدیران ارشد دولتی در چند سال گذشته توصیه نامه هایی دریافت کرده تا در هر مزایده و مناقصه ای خارج از تشریفات "برنده" شود. تنها برای اطلاع جناب آقای وزیر دولت مدعی عدالت گستری و مبارزه با فقر و فساد و تبعیض بخش هایی از کار هایی که با این سه هزار میلیارد تومان می شد به سرانجام برسد در ادامه می آید.
دو- حکایت اختلاس سه هزار میلیارد تومانی آقای امیر خسرو آریا و شرکا داستان ساده ای نیست که بتوان بی تفاوت از کنار آن گذشت.
سه هزار میلیارد تومان سرمایه ملی در شرایطی که بخش زیادی از شهروندان ایران زمین این روزها زندگی سختی را می گذرانند و شاخص فلاکت اجتماعی روز به روز به مرز بحران نزدیک تر می شود، می تواند گره از مشکلات بسیاری بگشاید. پیش از این توضیح دادم که با این میزان سرمایه که مستمری دو سال و نیم  یک میلیون و 800 هزار خانوار تحت پوشش کمیته امداد را تامین می کند، می شود حداقل 314 هزار فرصت شغلی ایجاد کرد. حال بگذارید با هم بخش های دیگری از این فاجعه اقتصادی را بررسی کنیم.
بر اساس اعلام نهادهای مسوول 187 هزار زن سرپرست خانوار تحت پوشش سازمان بهزیستی کشور هستند  و مستمری ماهیانه زنان سرپرست تحت خانوار 32 هزار تومان است. باز گفته همین مسوولان دولتی هم اکنون نزدیک به 40 هزار زن سرپرست خانوار پشت صف دریافت مستمری مانده اند. کل اعتبار مورد نیاز برای پرداخت مستمری یک ساله 227 هزار زن سرپرست خانوار 87 میلیارد و 168 میلیون تومان است. رقم اختلاس شده 34.5 برابر مستمری سالانه این زنان می باشد و با آن می توان برای تمام افراد این جامعه آماری شغل ایجاد کرد.
هم اکنون به گفته مسوولان میزان وام خود اشتغالی یا کارآفرینی مراکز فنی حرفه ای به هر فرد با رعایت سلسله مراحل اداری و حل مشکل ضامن پنج تا ده میلیون تومان است. باز هم به روایت گفته های همین مسوولان نزدیک به 150 هزار نفر متقاضی وام خود اشتغالی در کشور ثبت نام کرده و وام نگرفته اند. با سه هزار میلیارد تومان اختلاس می توان به 300 هزار نفر وام 10 میلیون تومانی داد.
کل اعتبار پژوهشی کشور برای برنامه پنجم توسعه 12 هزار میلیارد تومان است. یعنی سالانه رقمی معادل 2.4 هزار میلیارد تومان. در واقع یک چهارم بودجه فرهنگی کشور برای پنج سال آینده توسط آقای امیر آریا و شرکا به باد فنا رفته است.
همینطور بودجه ستاد مبارزه با مواد مخدر 70 میلیارد تومان اعلام شده، در حالی که به گفته مسوولان در سال 86 هزینه اختصاص یافته برای درمان معتادان 2.5 میلیارد تومان بوده است. هم اکنون باز هم به گفته مسوولان 1.7 میلیون نفر معتاد رسمی با مصرف روزانه داریم که سرانه درمان آن ها 40 هزار تومان اعلام شده و هزینه درمان یک ماهه با متادون رقمی نزدیک به 150 هزار تومان برآورد شده است. با این آمار توجه کنید که با سه هزار میلیارد تومان چند معتاد را می توان درمان کرد؟ در واقع کل هزینه درمان یک ماهه این 1.7 میلیون نفر 255 میلیارد تومان است و سه هزار میلیارد تومان می توانست هزینه نزدیک به یک سال درمان این افراد را تامین کند.
دوم - این تنها بخشی از فاجعه های دامنه دار سه هزار میلیارد تومان اختلاس امیرخسرو آریان و شرکای دولتی اوست. دولتی که می خواست دست چپاول گران را از بیت المال و خزانه قطع کند و به همگان انگ دزدی می زد حالا وزیر اقتصادش می گوید آقای شماره یک اختلاس – البته اگر واقعن همه کاره امیر خسرو آریا باشد – قهرمان صنعتی است
سه – محمود احمدی نژاد این روزها در سفر به امریکا اسفندیار رحیم مشایی را با خود برده تا نشان دهد که به او وفادار تر است تا آنان که می خواهند حساب او را از مشایی جدا کنند. بدون شک او از اقدامات آقای همه کاره دفترش با خبر بوده، که اگر هم نبوده باشد سندی است بر ضعف مدیریت و ناتوانی او، و حالا هم خود شریک این رسوایی مالی و فساد اقتصادی است. او که این همه سال فریاد می زد دست غارتگران بیت المال را قطع خواهد کرد، حالا خود در پاکترین دولت بعد از انقلاب به ادعای خودش، شریک غارتگران بیت المال است. اگر قرار بر قطع دستی است و مبارزه با فساد نقطه شروع احمدی نژاد است که با دزدی رای مردم در سال 88 به مسند ریاست دولت رسیده و جمع دزدان و مفسدان اقتصادی را در دولت و پیرامون خود گرد هم آورده است. او حکایت دزدی را دارد که  با حمایت عالی ترین مقام رسمی کشوراز تخم مرغ دزدی به شتر دزدی رسیده است.
آیا وقت آن نرسیده است تاعالی ترین مقام رسمی کشور که در روزهای بعد از انتخابات سال 88 با تمام قوا از احمدی نژاد حمایت کرد و منتقدان او را بی ادب و بی اخلاق توصیف کرد موضع اش را در باره این فساد بیان کند؟ آیا وقت آن نرسیده که از مردم، نامزدهای معترض به انتخابات و کسانی که این سال ها به اتهام انتقاد از احمدی نژاد محکوم شده اند، عذرخواهی و رای مردم به آن ها بازگردانده شود و تمام آنان که در این سال ها رنج و دردی سخت را بر مردم تحمیل کرده اند افسار این قدرت فساد آور را رها کنند تا دلسوزان و نخبگان چاره درد خود کنند.

۱۳۹۰ شهریور ۲۴, پنجشنبه

بیکاری ۱۵۰هزار نفر در سال گذشته

علی‌رضا محجوب، دبيرکل خانه کارگر اعلام کرده است که در يک سال گذشته دست‌کم ۱۵۰ هزار نفر کار خود را از دست داده اند.
روزهای پايانی هفته گذشته رسانه‌های داخلی ايران به نقل از رئيس مرکز آمار ايران اعلام کردند که نرخ بيکاری در ايران دو درصد کاهش داشته است. همچنين محمود احمدی‌نژاد، رئيس جمهور ايران و عبدالرضا شيخ‌الاسلاﻣﯽ، وزير کار نيز بار ديگر بر وعده دولت بر ايجاد دو و نيم ميليون شغل در سال جاری تأکيد کردند. اما نمايندگان مجلس و کارشناسان همچنان از غير واقعی بودن آمارها و ادعاهای دولت‌مردان سخن می‌گويند.
علی‌رضا محجوب که با روزنامه اعتماد گفت‌و‌گو کرده، گفته است: «بر اساس داده‌های تأمين اجتماعی، سال گذشته حداقل ۱۵۰هزار نفر ريزش شغلی داشته‌ايم. يعنی ۱۵۰ هزار نفر برای بيمه بيکاری به تأمين اجتماعی معرفی شده‌اند.»
اين در حالی است که بيمه بيکاری قانون سخت‌گيرانه‌ای دارد و همه افراد بيکار شده را پوشش نمی‌دهد.
عضو کميسيون اجتماعی مجلس از افزايش تعداد بيکاران تحصيل‌کرده خبر داده و گفته است: «بازار اشتغال کشور کشش جذب اين‌ها را ندارد. بر اساس بررسی‌های علمی صورت گرفته صف انتظار اين افراد برای اشتغال هشت سال برآورد شده است.»
او در بخش ديگری از اين گفت‌و‌گو با اشاره به طرح‌های اشتغال‌زايی دولت اعلام کرده است: «در بررسی‌های مربوط به دو طرح اشتغال‌زايی کشور در سال‌های گذشته ما بررسی کرديم و ديديم که در طرح "ايجاد ضربتی اشتغال" از ۳۰۰ هزار شغل وعده داده شده تنها ۲۰ هزار شغل ايجاد شده، يعنی تنها هشت درصد اين طرح تحقق پيدا کرده است. در طرح بنگاه‌های زود بازده هم ما بررسی کرديم و با توجه به داده‌های تأمين اجتماعی ديديم بر خلاف آمارهايی که اعلام می‌شود، فرصت شغلی آن‌چنانی ايجاد نشده است. دولت می‌گويد ۱.۸میلیون شغل ايجاد کرده در حالی که شغل‌های ايجاد شده شايد به ۵۰۰ هزار فقره هم نرسد.»
همچنين نماينده مردم آستانه اشرفيه در مجلس نيز در گفت‌وگو با خبرگزاری کار ايران (ايلنا)، وضعيت اشتغال و بيکاری در کشور را نگران‌کننده توصيف کرده و گفته است: «وعده رئيس جمهوری برای ايجاد دو ميليون و ۵۰۰ شغل در سال جاری، به‌هيچ‌وجه شدنی نيست. »
او که رئيس کميته صنعت مجلس نيز هست، علت اصلی عدم تحقق اين وعده را فراهم نکردن زيرساخت‌ها و هزينه‌شدن اعتبار‌های اشتغال‌زايی در جايی ديگر عنوان کرده و خواستار جذب سرمايه‌گذاران برای ايجاد اشتغال شده است.
مديرکل کار، تعاون و رفاه استان گيلان نيز هم‌زمان با اين اظهارنظر گفته است: «هزينه ايجاد هر شغل ۲۲ تا ۵۰ ميليون تومان است و ايجاد دو و نيم ميليون شغل نياز به سرمايه‌گذاری هنگفتی دارد که بايد از طريق صندوق توسعه ملی و سرمايه‌گذاری بخش خصوصی تأمين شود.»

دو و نيم ميليون فرصت شغلی بدون منبع مالی مشخص
معاونت راهبردی رياست جمهوری هفته گذشته ابلاغيه‌ای به بانک‌ها اعلام کرد و سهم آنان در تأمين اعتبار منابع اشتغال‌زايی را مشخص نمود. بر اساس اين سند، بانک‌ها بايد ۳۲ درصد اعتبار تأمين اشتغال در سال ۹۰ را تأمين کنند. آن‌گونه که معاونت راهبردی رياست جمهوری اعلام کرده است بانک‌های عامل در ايران بايد ۵۰ هزار ميليارد تومان از اعتبار مورد نياز برای اشتغال‌آفرينی را تأمين کنند.
همچنين بنا بر گزارش مرکز پژوهش‌های مجلس، منابع تأمين اعتبار دولت برای ايجاد دو و نيم ميليون فرصت شغلی عبارتند از اختصاص ۱۳۰ ميليارد تومان در کنار ۳۰ هزار ميليارد تومان منابع صندوق توسعه ملی، ۹۰ هزار ميليارد تومان منابع بانکی، همچنين پرداخت ۲۸ هزار ميليارد تومان مانده منابع زودبازده، تحقق ۴۵ ميليارد دلار صادرات غير نفتی و پروژه‌های عمرانی با اعتبار ۴۰ هزار ميليارد تومان.
اين گزارش از اصلاح قانون کار و تفاهم با استانداری‌ها به‌عنوان دو منبع ديگر دولت برای ايجاد فرصت‌های شغلی نام برده است. بنا بر اين گزارش تمام منابع اعلام شده توسط دولت در بهترين حالت و تحقق تمام آن‌ها تنها می‌توانند ۸۴۳ هزار فرصت شغلی ايجاد کنند. مرکز پژوهش‌های مجلس ايجاد دو و نيم ميليون فرصت شغلی را نيازمند رشد اقتصادی بالای ۲۰ درصد دانسته و برآورده شدن ادعای دولت در ايجاد دو و نيم ميليون فرصت شغلی را غيرقابل قبول دانسته است.

شش ماه گذشت و هيچ اتفاقی نيفتاد
پس از ديدار اعضای هیأت دولت با آيت‌الله علی خامنه‌ای، رهبر جمهوری اسلامی ايران، رسانه‌ها به بررسی ميزان پيشرفت شعارهای اقتصادی احمدی‌نژاد پرداخته‌اند. بنا بر سلسله گزارش‌هايی که در خبرگزاری فارس منتشر شده است دولت در پنج ماه گذشته عملکرد قابل دفاعی در حوزه جهاد اقتصادی ندارد.
همچنين بر اساس برآورد خبرگزاری مهر، بنا بر وعده دولت برای ايجاد دو و نيم ميليون فرصت شغلی در سال در پنج ماه نخست سال جاری بايد دست‌کم يک ميليون و ۴۱ هزار فرصت شغلی به‌وجود می‌آمد اما تا به حال نه تنها آماری در اين‌باره ارائه نشده است بلکه به گفته هادی مقدسی، رئيس کميسيون اجتماعی مجلس و عضو شورای عالی اشتغال، هنوز متقاضيان دريافت وام‌ها و اعتبارهای بانکی برای اشتغال در هزارتوی سيستم بانکی معطل هستند.
نماينده مردم بروجرد در مجلس به مهر گفته است: «هيچ اثری از اشتغال‌آفرينی جديد دولت در سال ۹۰ تا به حال به چشم نمی‌آيد.» به گفته او «متأسفانه تاکنون در اين زمينه هيچ کاری صورت نگرفته است و می‌توان گفت در سال ۹۰ هنوز هيچ فرصت اشتغالی جديدی شکل نگرفته است، علاوه بر اين استان‌ها نيز گزارشی مبنی بر انجام اقدامات لازم به‌منظور دستيابی به سهم اشتغالی خود ارائه نکرده‌اند.»

طرح‌های نيمه‌تمام صنعتی
در حالی که رضا فاطمی‌امين، رئيس ستاد طرح تحول اقتصادی، دو روز پيش از پرداخت اعتبار واحد‌های صنعتی از مرکز هدفمندسازی يارانه‌ها خبر داد، خبرگزاری مهر امروز در گزارشی از پنج هزار و ۶۰۰ واحد صنعتی نيمه‌کاره در کشور نوشت که همچنان منتظر گشايش منابع اعتباری وعده داده شده هستند.
رئيس ستاد طرح تحول صنايع به خبرگزاری مهر گفته است که اين پنج هزار و ۶۰۰ واحد صنعتی با پيشرفت ۶۰ درصدی کار متوقف شده‌اند و وزارتخانه صنعت، معدن و تجارت در تلاش است که منابع اعتباری اين طرح‌ها را تأمين کند.
اين گفته‌ها در حالی است که بنا بر گزارش مرکز پژوهش‌های مجلس دولت در صدد است که با بهره‌گيری از اعتبارات بانک‌های دولتی به پروژه‌های صنعتی پول تزريق کند اما اين بانک‌ها هنوز نتوانسته‌اند مطالبات معوق سال‌های گذشته خود را دريافت کنند و بسياری از صنعتگران به دليل رکود حاضر بر اقتصاد ايران توان پرداخت مطالبات بانکی را ندارند.
این گزارش را می توانید در زمانه هم بخوانید