۱۳۹۱ دی ۲۸, پنجشنبه

نیت خیرخواهانه شهروندان و دست ناپاک نهادهای حکومتی


یک - شهروندان ایرانی روزانه ۱۸۰ میلیون تومان به عنوان نذورات به اماکن مذهبی و بقاع متبرکه کمک می‌کنند. آن گونه که معاون سازمان اوقاف و امور خیریه ایران گفته است: سالانه تنها دو میلیارد تومان از این کمک‌ها و نذورات هزینه بقاع مبارکه می‌شود و باقیمانده آن هزینه نیت‌های فرهنگی، مذهبی و اجتماعی می‌شود. او مجموع درآمد امامزاده‌های ایران در نه ماه نخست امسال را ۵۱ میلیارد تومان برآورد کرده است.
همچنین به گفته همین مقام مسوول دولت نیز ۲۸ میلیارد تومان به امامزاده‌های ایران بدهکار است.
دو - کمیته امداد ایران به عنوان یک نهاد حمایت گر اجتماعی سالانه ۱۸۰ میلیارد تومان از محل صندوق صدقات درآمد کسب می‌کند. بر اساس گفته‌های معاون مشارکت‌های مردمی کمیته امداد، شهروندان ایرانی به صورت میانگین، روزانه نزدیک به ۴۹۳ میلیون تومان به نیت خیرخواهانه در صندوق‌های صدقه کمیته امداد واریز می‌کنند.
سه - ایرانیان به صورت میانگین روزانه ۶۹۳ میلیون تومان برای نیت‌های خیرخواهانه و مذهبی خود هزینه می‌کنند. به این درآمد‌ها، خمس، زکات، فطریه و دیگر وجوهات شرعی را هم اضافه کنید تا میزان گردش مالی مرتبط با نیت‌های مذهبی شهروندان ایرانی به دست آید. این کمک‌ها در اختیار سازمان‌هایی قرار می‌گیرد که هیچ گونه نظارتی از سوی شهروندان بر آن‌ها صورت نمی‌گیرد. کمیته امداد زیر نظر رهبر جمهوری اسلامی و معاف از نظارت نمایندگان مجلس است و سازمان اوقاف و امور خیریه‌ها تا به حال زیر تیغ نظارتی قرار نگرفته است.
چهار- رئیس ستاد دیه کشور گفته است که ۱۲ هزار و ۵۰۰ نفر از زندانیان کشور، به خاطر ناتوانی در پرداخت دیه در زندان‌ها هستند. معاون این ستاد هم گفته است که برای پرداخت دیون زندانیان دیه به ۳۰۰ میلیارد تومان اعتبار نیاز داریم.
پنج - همین چند وقت پیش کودکان دانش آموز پیران شهری طعمه اتش بخاری نفتی شدند. مسوولان محلی کمبود اعتبار را دلیل اصلی عدم خرید بخاری گازی اعلام کردند. همچنین روزنامه قانون هم در ماه گذشته از فرار دانش آموزان بک مدرسه شبانه روزی به علت گرسنگی و کمبود مواد غذایی خبر داد.
شش - شهروندان ایرانی با نیت مذهبی و بر اساس اعتقادات شخصی خود، این کمک‌ها را در اختیار نهادهایی قرار می‌دهند که در راستای منافع خود و بر اساس دیدگاه‌های سیاسی خودشان هزینه می‌کنند. در حالی که سازمان‌های داوطلب امور اجتماعی در ایران از کمبود منابع مالی و عدم حمایت‌های دولت گلایه‌مند هستند و روزهای سختی را می‌گذرانند.
حال تصور کنید که تنها بخشی از آنچه که شهروندان در راستای نیات مذهبی و خیرخواهانه هزینه می‌کنند، جذب شبکه‌های اجتماعی غیردولتی شود و برای امور ضروری‌تر و یا کارآفرینی در مناطق محروم هزینه شود. فراموش نکنید که میزان وام خود اشتغالی دولت سه تا ۱۰ میلیون تومان است. با ۶۹۳ میلیون تومان در روز می‌توان به ۶۹ نفر وام ده میلیون تومانی پرداخت کرد.
با محاسبه‌های ریاضی می‌توان اثر گذاری میزان هزینه‌های شهروندان برای نیات مذهبی و خیرخواهانه که در چرخه سازمان‌های مذهبی و حکومتی بدون نتیجه مشخصی تلف می‌شود را برآورد کرد.
هفتم - نمی‌توان شهروندان را از این رفتار‌ها منع کرد. باید راهکاری یافت که این مبلغ و یا بخشی از آن را جذب و در راه درستش هزینه کرد وگرنه نهادهای دولتی در بهترین حالت بخش زیادی از آن را هزینه رفتارهای سیاسی و ایدئولوژیک خود خواهند کرد.

۱۳۹۱ دی ۲۲, جمعه

خط مقاومت کجاست؟


۱ - سرگردانی، حکایت این روزهای ماست. یک سرگردانی عمومی و ندانستن اینکه می‌خواهیم چه کار کنیم. دو سال می‌شود که موسوی و کروبی در حصر خانگی هستند. حکومت یک انتخابات مهندسی شده دیگر برگزار کرده و مثل همیشه آمار مشارکت را مطلوب و بالا‌تر از میانگین اعلام کرده است.
حالا هم برنامه‌هایش برای انتخابات سال بعد را نوشته و برای گرم کردن تصنعی تنور هم که شده، بازی می‌کند. بدون اینکه امتیازی بدهد یا اندکی فضا را باز کند. عالیترین مقام نظام هم مثل همیشه تهدید می‌کند که این همه از انتخابات آزاد حرف نزنید. مگر همه انتخابات قبلی آزاد نبوده است.
تعریف ما و این‌ها از انتخابات آزاد فرق دارد. حاکمیت همه توانش را به کار گرفته تا انتخابات را آن گونه که خودش می‌خواهد برگزار کند و این بار هم یک رئیس دولت مطیع و مطمئن را به پاستور برساند. اما ما چه کرده‌ایم؟ هنوز هم نمی‌دانیم باید باز هم از تحریم انتخابات دفاع کنیم یا اینکه نه، برای رسیدن به مطالبات نیاز داریم به وروود به قدرت.
اگر قرار است که ما هم بازی شرکت کنیم، آن وقت تکلیف رهبران در حصر و زندانیان سیاسی چه می‌شود؟ باید از این سرگردانی عمومی خارج شد و طرحی نو ریخت.
۲- حرفهای عبدالله نوری به دلم نشست. انگار می‌شود راهی جست. او معتقد است که نباید فعالیت سیاسی را تعطیل کرد. درست هم می‌گوید. باید بازی را ادامه داد. اما چگونه؟ حاکمیت دوست دارد یک شبه اصلاح طلب هم در نمایش انتخاباتی شرکت داشته باشد و رای نیاورد. محمد رضا عارف و کواکبیان را برای همین شانتاژ می‌کند تا یک خط فاصله بزرگ بکشد میان کسانی که معتقدند نظام در انتخابات سال ۸۸ امانت دار نبود و تا آن پرونده مختومه نشود، نباید پرونده‌ای دیگر گشود و کسانی که به فراموشی آنچه که گذشته معتقدند و سهمی از کیک قدرت و چاه‌های نفتی می‌خواهند.
حالا این میان عبدالله نوری می‌گوید: ما باید فعالیت کنیم. انتخابات بخواهیم یا نه، یک فرصت است برای حرف زدن با مردم و طرح مطالبات فراموش شده و خواسته‌هایمان.
۳- تردیدی در این نیست که دولت احمدی‌نژاد آن قدر ضعیف عمل کرده و کارنامه پر از اشتباه دارد که حتی مردم عادی هم می‌فه‌مند در این سال‌ها چه گذشته است. حتی حکومت هم که احمدی‌نژاد را با آن هزینه سنگین به اینجا رساند حالا متوجه این اشتباه شده است. دولتی که قرار بود فقر و فساد را ریشه کن کند به مولد اصلی فساد و فقر تبدیل شده است. نما گر‌های اقتصادی و معاش روزمره مردم شاهد خوبی است برای ناتوانی‌های دولت. اما مساله کنونی ما احمدی‌نژاد نیست. احمدی‌نژاد علت نیست، او نتیجه سیاست‌های حکومت بوده برای خفه کردن ما و حالا هم قطعا حاکمیت استقبال می‌کند از اینکه ما و احمدی نژادی‌ها به جان هم بیافتیم تا هر دو رقیب را از میدان به در کند.
ما خواسته‌های خودمان را داریم. حرفمان‌‌ همان است که در انتخابات سال ۸۸ مطرح کرده‌ایم. اجرای همین قانون اساسی و محدود شدن نهادهای فرا‌تر از قانون اساسی. ما آزادی بیان می‌خواهیم بدون هیچ گونه قید و بندی و البته دولتی سالم و پاکدست که بتواند حداقل‌های زندگی روزانه مردم و امنیت ان‌ها را تامین می‌کند.
ما می‌خواهیم که احزاب پادگانی به پادگان‌ها باز گردند و امنیت اقتصادی برقرار شود و تنش‌های بین المللی به پایان برسد تا مردم بتوانند زندگی عادی روزانه‌شان را داشته باشند.
۴- باید بازی حکومت را به هم زد. کاش میرحسین موسوی بود و همین حالا اعلام می‌کرد که من برای محک زدن میزان پایبندی رهبری به آزادی انتخابات و امانتداری رای مردم، در انتخابات نامزد می‌شوم. حالا او نیست، اما یکی از اصلاح طلبانی که امکان رد صلاحیتشان کمتر است و به این خواسته و البته آزادی زندانیان سیاسی و رهبران جنبش پایبند باید بایستد و بگوید که من نامزد انتخابات هستم. از این فرصت استفاده کند و شهر به شهر رو در رو با مردم حرف بزند و بصیرت حاکمیت در چهار سال قبل را یاد اوری کند. موج نارضایتی آن قدر قدرتمند هست که بتوان امیدوار بود از دل این فرصت، یک بار دیگر جنبش خودش را پیدا کند. کمپین انتخاباتی داخل کشور می‌تواند بسیج همگانی باشد برای آزادی رهبران در بند.
۵- فرصت کم است. می‌توان خواب حکومت را آشفته‌تر کرد. حکومتی که از همین حالا شاخ و شانه می‌کشد که بر هم زنندگان امنیت انتخابات را تحمل نمی‌کند، با وروود یک نامزد انتخاباتی که مطالباتش،‌‌ همان مطالبات چهار سال قبل است به اضافه آزادی رهبران و زندانیان سیاسی، سرگیجه می‌گیرد. یا دوباره خشونت عریان به کار می‌گیرد تا همه چیز را در نطفه خفه کند یا اینکه تن می‌دهد به حضور نامزد معترضان تا روز پایانی. آن وقت نتیجه دلخواه حاکمیت از صندوق‌ها بیرون نمی‌آید. خلاصه آنکه باید هزینه انتخابات آرام را برای حاکمیت بالا برد.

۱۳۹۱ دی ۱۷, یکشنبه

نشانه یک بیماری


یکم - یامین‌پور خیلی سن داشته باشد، هم سن و سال من است، شاید یکی دو سال کمتر یا بیشتر. اولین بار با مجری‌گری در برنامه دیروز، امروز، فردا شبکه سه تلویزیون جمهوری اسلامی به چشم آمد. در‌‌ همان برنامه که باید نقش بی‌طرف را بازی می‌کرد، میزان وفاداری خود به میهمانانی که از جبهه خودی بودند را به خوبی نشان داد. 
بعد‌ها شنیده شد که در دانشگاه خبر صدا و سیما هم مقامی دارد در حد معاونت پژوهشی و گویا تا استانداری اصفهان هم رسیده بود. اما این‌ها چندان مهم نیست، آن هم در نظام جمهوری اسلامی که سفله پرور خوبی است و پله‌های ترقی برای آنان که خوب بلدند تزویر کنند، هموار هموار است. 
آنچه که این روز‌ها یک بار دیگر یامین‌پور را به عرصه عمومی و مجازی برگردانده، اظهار نظر (بخوانید فضل) او در باره تجاوز جنسی به دختری در هند است. از نظر یامین‌پور، این زنان هستند که با نوع پوششان مردان را تحریک و زیر فشار روانی قرار می‌دهند. 
یامین‌پور، برشی از جامعه ایرانی است. از میلیون‌ها مرد ساکن ایران که این گونه فکر می‌کنند. حتمن همه ما این تجربه را در برخورد‌های روزمره دیگران دیده‌ایم و یا خودمان تجربه کرده‌ایم که چگونه خیلی راحت در اولین مرافه دو نفره، دهانمان به فحش‌های جنسی باز می‌شود، یا با دیدن یک دختر با پوششی متفاوت نگاه‌مان خیره می‌ماند. 
غریزه جنسی ما واقعیتی انکار ناپذیر است و این غریزه برای بسیاری از افرادی مثل یامین‌پور در قامت یک عقده فرو خورده باقی مانده است. 
دوم - برای اینکه یامین‌پور را بفهمیم، کمی بزرگ‌تر از او را باید نگاه کرد. دکتر ابراهیم فیاض، استاد جامعه‌شناسی که مبنای همه تحلیل‌هایش جنسی است. او حتی علت فعالیت‌های سیاسی در ایران را هم جنسی می‌داند و معتقد است تا هنگامی که این غریزه سیراب نشود، نمی‌توان انتظار اصلاح جامعه را داشت. 
او در یک مقاله در باره نشاط جنسی نوشته است:

«حجاب در اسلام برای حفظ نشاط جنسی است، چون حجاب تخیل جنسی را تحریک می‌کند و سبب می‌شود که مسئله جنسی معنادار شود و دچار بی‌معنایی نگردد (مثل برهنگی) و چون اسلام بر طبیعت جنسی سخت تاکید دارد و انسان کامل خود را نه فقط در معنویت انسان کامل، بلکه در مسائل دنیوی و جنسی او می‌داند (چون نکاح و عمل جنسی از سنت انسان کامل در اسلام می‌باشد و هر کس از این سنت روی بر می‌گرداند، از او نیست). پس انسان کامل در اسلام الگوی جامع و کامل انسان در دنیا و آخرت و از جمله مسئله جنسی است که باید مورد تقلید قرار گیرد.» 
یا در جایی دیگر در گفت‌و‌گو با شبکه ایران معتقد است:

اساسا بنیاد زندگی به دو مولفه و اصل غریزه گرسنگی و غریزه جنسی برمی گردد که اولی مرتبط به اقتصاد و سیاست است و دومی منوط به شرایط خانواده. در حال حاضر در شرایط بحران شدید غریزه جنسی قرار داریم که آسیب‌ها و معضلاتی چون بحران خانواده، طلاق، روابط جنسی آزاد، ایدز و... محصول آن است. این نگرش که فیاض زاهد تئوریسین اصلی آن در ایران است، برگرفته از لایه‌های سخت مذهب است که زنان را عامل به خطر افتادن سلامت نفس مردان می‌داند. انگار که کارویژه اصلی مردان و اساس و بنیاد هستی آن گونه که زاهد روایت کرده، روابط جنسی به عنوان یک غریزه است و مردان از این حق برخوردارند که هر کجا که تحریک شدند، اقدام عملی برای رفع نیاز خود کنند. 
سوم - یامین‌پور نماینده یک فرهنگ و نگرش است و نه یک فرد. نگرشی که این سال‌ها در درون بسیاری از ما وجود داشته و به خودمان اجازه داده‌ایم که برای رفع غریزه، دیگری را مورد آزار قرار دهیم. نگاه‌‌ همه مان را جنسی کرده است. از تعریف و تماشای مسائل جنسی لذت برده‌ایم. حتمن وقتی گذرتان به بازجوهای دستگاه امنیتی افتاده، دیده‌اید که چقدر دوست دارند وارد جزئیات روابط شخصی شما شوند. همه تلاششان این است که یک راه پیدا کنند و در این باره حرف بزنند. این تفکر حاکم بر مدیران حاکم در ایران هم هست. ردش را می‌توان در آگهی‌های استخدام برای منشی و فروشنده هم دید. از جوک‌هایی که روزانه بین بسیاری از ما رد و بدل می‌شود پیداست.
حالا یامین‌پور این بخش را نمایان کرده است، به عنوان یکی از کسانی که بنا به تعریف استاد فکری ش، از غریزه جنسی به فعالیت سیاسی رسیده و دارد گوهر افشانی می‌کند. اما این گفته‌ها باید تلنگری باشد برای ما تا کمی بیشتر به این مساله فکر کنیم. به اینکه چقدر تجربه‌های این چنینی داشته‌ایم و برای کنترل این خوی حیوانی چه کرده‌ایم. شاید ایران فردا دیگر نه امار تجاوز به محارم داشته باشد و نه پوشش دخترانش کسی چون یامین‌پور را تحت فشار روحی و روانی قرار دهد.
اینجا می توانید دیدگاه های ابراهیم فیاض را بخوانید

۱۳۹۱ دی ۱۴, پنجشنبه

بودجه که مهم نیست!

هشت سال است که از آبان ماه نمایندگان مجلس هشدار می دهند که اگر امسال دولت لایحه بودجه را دیر تر از موعد مقرر برساند، برخورد می کنیم و باز هم دولت کار خودش را می کند. تا همین حالا هم دولت یک ماه تاخیر داشته و مشخص نیست که این لایحه که حتمن در مجلس زیر و رو می شود و بعد هم دولت از 83 درصد آن تخلف می کند، کی قرار است آماده بررسی شود.
اصلا سوال مهم تر این که لایحه بودجه به چه کار می آید؟ وقتی که دولت یک متنی می نویسد که به تعبیر خودش بودجه عملیاتی است و مجلس زیر و رویش می کند و بعد هم دولت به آن پایبند نیست، چه نیازی است که نمایندگان این همه وقتشان را صرف بررسی قاونو بودجه بکنند. آن هم در شرایطی که حتمن کارهای مهم تری دارند.
تجربه هشت سال احمدی نژاد نشان داده که می شود کشور را بدون پایبندی به قانون هم چرخاند. می شود هزار و یک تخلف کرد و از دیدرس نهادهای نظارتی هم پنهان ماند و اگر هم دیدند، جرات بیان کردنش را نداشته باشند.
نمایندگان مجلس هم بهتر است که خودشان را برای بار چندم سنگ روی یخ نکنند. بروند سراغ بانک مرکزی و مشخص کنند که چقدر می خواهد به دولت تنخواه بدهد، بعد هم چند نفر حسابدار خبره و کار بلد استخدام کنند تا حساب و کتاب های بانک مرکزی و دولت را ثبت و ضبط کند. دولت هم هر چه که پول گرفت و هر بلایی هم سرش آورد که عجیب و غریب نیست و جوابی هم به هیچ کجا پس نمی دهد.

۱۳۹۱ دی ۱۳, چهارشنبه

شادی گمشده ما


هجد ماه است که من در ترکیه زندگی می‌کنم. سرزمینی که برای بسیاری از ایرانیان با نام آنتالیا شناخته می‌شود. جایی که ایرانی‌ها آسوده می‌توانند در کنار ساحل آفتاب بگیرند، مشروب بنوشند و ممنوعه‌های سرزمین مادری را بدون هراس از پلیس و داستان‌های بعد از آن تجربه کنند. اما من در این هجده ماه آنتالیا را ندیده‌ام، جذابیت‌های دیگری در ترکیه یافته‌ام که به گمانم برای ما ایرانی‌ها لذت بخش‌تر است.
اینکه ترک‌ها توانسته‌اند همزیستی مسالمت آمیز مذهبی‌ها و غیر مذهبی‌ها را تجربه کنند و آزادی‌های مدنی حداقلی را داشته باشند، داستان تکراری است. برای من بیش از همه این‌ها شادی همیشگی مردمان ترکیه جذابیت دارد.
در همین شهر که من بیش از یک سال است زندگی می‌کنم، آنقدر کافه هست که به شمارش در نمی‌اید و همیشه هم کافه‌ها پر هستند از مشتریانی که کنار هم می‌گویند و می‌خندند.
همین دیشب که سال ۲۰۱۲ داشت تمام می‌شد، همه جمعیت به خیابان آمده بود تا در کنار همدیگر شادی را تجربه کند. تا ساعاتی بعد از آن هم، همه‌شان می‌زدند، می‌خواندند و می‌رقصیدند. شیشه‌های آبجو در دست، مست و بی‌آزار، تنها شادی می‌کردند. به هر مناسبتی همین کار را تکرار می‌کنند. بهانه‌شان گاهی یک مسابقه فوتبال است و گاهی هم روزهای ملیشان. تابستان امسال بود که یک هفته تمام کنار رودخانه‌ای که همه شهر را می‌چرخد، بساط شادی بر پا بود.
شادی‌هایشان گاهی حسادت برانگیز است. اینقدر که این‌ها زندگی را ساده می‌گیرند و از بهانه‌های کوچک، فرصتی برای لذت و شاد بودن می‌سازند.
شادی را می‌توان در چهره مردمان شهر هم دید. وقتی که همه به تو می‌خندند، وقتی که این همه فرصت دارند تا با تو به عنوان یک خارجی که زبان هم بلد نیست، حرف بزنند و اگر هزار بار هم تصمیمت از خرید یک کالایی برگردد، باز هم با رویی باز و چهره‌ای خندان تو را بدرقه می‌کنند.
اما ما این نیستیم. ما این سال‌ها شده‌ایم آدم‌های عصبانی که از هر فرصتی برای خالی کردن خودمان استفاده می‌کنیم. اگر نکنیم این کار را، حتمن بعد از یک مدت دچار یک بیماری می‌شویم و خوشبختی باید یار باشد که کارمان به سرای آخرت نیفتد در جوانی.
اینکه چرا این‌ها شادی می‌کنند و ما همچنان غم داریم و افسرده، سوال سخت و بی‌جوابی نیست. ترک‌ها داشته‌هایی دارند که ما از آن محروم مانده‌ایم. این‌ها در فاصله یک دهه، خیلی تند راه توسعه و پیشرفت را آمده‌اند، زندگیشان جریان دارد، هزینه‌های زندگی، کمتر کسی را از داشتن حداقل‌ها محروم می‌کند. درگیر جزئیات بی‌ثمری که بسیاری از ما همیشه با آن درگیر می‌شویم نیستند. این‌ها می‌خواهند زندگی کنند. دعوای سیاستمدار‌هایشان سر جای خودش، بی‌توجه هم نیستند به این دعواهایی که بیشتر از ما دارند، این را می‌شود از روزنامه خواندن‌هایشان فهمید. صبح‌های اول وقت، کمتر کسی را می‌بینی در وسایل نقلیه عمومی که روزنامه دستش نباشد. اما این دعوا‌ها را مردم عادی حل نمی‌کنند. هر وقت که نیاز به حضورشان باشد، به یک فراخوان یک سازمان خیابان را تسخیر می‌کنند و بعد هم بر می‌گردند سراغ زندگیشان.
دولت هم می‌داند که بیش از هر امر دیگری وظیفه دارد که زندگی را برای شهروندان آسان‌تر کند. این‌ها ست که افسوس را بیشتر می‌کند و غم بیشتری را به دل می‌نشاند که مگر ما چه کم داریم که این چنین حق شادی کردن جمعی از ما دریغ شده است؟
ما که آنقدر شکست خورده‌ایم در این سال‌ها که نای ایستادن‌های طولانی هم نداریم، تشنه این شادی‌های دست جمعی هستیم. اینکه از ته دل شاد بخندیم و با هم بودن‌هایمان را به هر بهانه‌ای جشن بگیریم. اما این سال‌ها زندگی آنقدر سخت گرفته است که‌‌ همان مناسبت‌های تاریخیمان را هم با غم و درد می‌گذرانیم.

۱۳۹۱ دی ۱۱, دوشنبه

اقتصاد نفتی و دیم کاری


«پول ملی، تنها، وسیله‌ای برای تبادل کالا نیست؛ بلکه بخشی از غرور ملی یک کشور نیز هست
اگر درستی این گزاره را بپذیریم، آنگاه باید به این فکر کرد که در یک سال گذشته، غرور ملی ایرانیان چگونه آسیب دیده است؟ سیاست‌های نادرست دولت و آمیخته شدن آن با تحریم‌های اقتصادی که باز هم نتیجه سیاست‌های مداخله جویانه دولت ایران در منطقه است، اقتصاد ایران را در دایره‌ای بسته قرار داده که خروج از آن به سادگی امکان پذیر نیست.
اقتصاد نفتی، به کشاورزی دِیم کاری می‌ماند. اگر باران نیاید، محصول نیست. اینجا هم اگر همه درآمد دولت، همین فروش نفت باشد، وقتی که تحریم می‌شود، انگار باران نیامده است و محصولی در کار نیست. کشاوز دیم کار، چشم به آسمان دارد و دست به دعا،‌‌ همان طور که این روز‌ها حکومت گران در ایران، چشم به عالم غیب دارند و امید به اینکه شاید روزنه‌ای برای فروش نفت باز شود.
اقتصاد ایران معتاد به نفت است. اگر نفت نباشد، درآمد ارزی هم نیست. هنگامی که درآمد ارزی نیست، دولت کسری بودجه دارد، بودجه عمرانی را کاهش می‌دهد، واردات را کنترل می‌کند و صنعت برای واردات مواد اولیه با مشکل روبرو می‌شود.
وقتی که دولت کسری بودجه دارد، دست به دامان بانک مرکزی می‌شود، بانک مرکزی به جای اینکه برای اداره دخل و خرج با‌‌ همان درآمد نفتی اندک، راهکاری پیدا کند، دستگاه چاپ اسکناس را روغن می‌زند و جیب دولت را پر پول می‌کند.
در هفت سال گذشته، نقدینگی در ایران هشت برابر شده؛ نقدینگی از مرز ۴۲۰ هزار میلیارد تومان گذشته است. در این وضعیت، دولت بدهکار می‌شود تا بودجه جاری را تامین کند؛ نقدینگی رشد پیدا می‌کند؛ اسکناس بدون پشتوانه که تنها روزمره‌های دولت و مردم را پاسخگو است، بازار را تصرف می‌کند؛ اسکناس و نقدینگی بدون گردش مالی مفید که جذب بخش تولیدی هم نمی‌شود، می‌شود سربار بازار. در همین حالت، هزینه تولید هم بالا می‌رود و یک اتفاق ساده رخ می‌دهد: توان خرید مردم کاهش پیدا می‌کند. یعنی تورم بالا رفته است و باز هم یعنی اینکه پول ملی دیگر ارزش سابق را ندارد.
حالا ما هم گرفتار همین وضعیت شده‌ایم. دولتِ وابسته به درآمد نفتی، زمانی که نفت را فروخته، به فکر سرمایه گذاری نبوده است. از یک طرف تا توانسته کالای خارجی وارد کرده تا به تصور خود در کوتاه مدت، راه را بر افزایش هزینه‌های تولید ببندد و از سوی دیگر، مابقی دلارهای نفتی را هم به ریال تبدیل کرده و ریال را هم در بازار توزیع کرده تا درآمد اسمی شهروندان را افزایش دهد. نتیجۀ این فرآیند ساده حالا به اینجا رسیده که ریال در فاصله یک ساله بیش از ۶۰ درصد از ارزش برابری خود را از دست داده است.
از دل همین اقتصاد معتاد به نفت که در هفت سال گذشته به اندازه تمام صد سال گذشته ایران نفت فروخته است، حالا صنعتی به جای مانده که در آستانه پوکی است. صنعتی کهنه و فرسوده که با فناوری روز دنیا بیش از یک نسل فاصله دارد و از کمبود ماشین آلات و منابع اولیه در رنج است. دولت هم در این سال‌ها به جای اینکه به فکر بازسازی صنایع موجود باشد، برای بالا بردن آمار ساخت و ساز، به تاسیس واحدهای تولیدی جدید روی آورده که به اعتراف وزیر صنعت، معدن و تجارت، هم اکنون بیش از ۱۸ هزار واحد صنعتیِ نیمه تمام منتظر نقدینگی و تکمیل مانده‌اند.
نقشۀ راه غلطِ دولت،‌‌ همان صنایع موجود را هم با بحران روبرو کرده است. به گونه‌ای که بانک مرکزی در تازه‌ترین گزارش خود، از افزایش ۵۰ درصدی هزینه‌های تولید در ایران خبر داده است. اجرای قانون هدفمندی یارانه‌ها، بسان یک عامل تحریک کننده، بر واحد‌های صنعتی و تولیدی اثرگذاری کرده و دولت هم از زیر بار تعهدی که به این بخش داشته، شانه خالی کرده است.
نتیجه این فرآیند هم پیدا است. از یک سو، میزان تولید و صادرات کالاهای غیر نفتی ایران با کاهش روبرو شده و از دیگر سو، کارگران بیشتری در خطر بیکاری و عدم دریافت دستمزد قرار گرفته‌اند. تداوم این وضعیت می‌تواند به کُمای کامل تولید در ایران هم بیانجامد.
راه حل، سیاسی است

ادامه این وضعیت، یعنی پسرفت چندین ساله در اقتصاد ایران. یعنی فاجعه‌ای که نزدیک است و باید راهی برای برون رفت از آن یافت. دروغ‌ها و ادّعاهای مقام‌های دولتی برای دور زدن تحریم‌ها با راهکار اقتصاد مقاومتی را کنار بگذاریم؛ این گفته‌ها مصرف سیاسی دارد، وگرنه همه می‌دانند تنها راه تنفس اقتصادِ تک محصولیِ وابسته به نفت، آرامش در بازار بین المللی انرژی و داشتن مشتریان نفتی است که برای پرداخت پول نفت مشکل نداشته باشند.
ایران هم اکنون از این وضعیت محروم است و نمی‌تواند منبع درآمد دیگری را جایگزین درآمدهای نفتی کند. حتی اگر اراده‌ای هم برای رهایی اقتصاد ایران از درآمدهای نفتی وجود داشته باشد، در شرایط فعلی امکان پذیر نیست. ایران برای نجات از اقتصاد تک محصولی، نیازمند سرمایه گذاری در دیگر بخش‌های تولیدی است و هنگامی که راه درآمدهای نفتی بسته است و تحریم‌های اقتصادی، سرمایه گذاری در ایران را دشوار‌تر کرده، نمی‌توان انتظار داشت سایر بخش‌های اقتصاد ایران رشد کند. اقتصادی که در هشت سال گذشته رشدی کمتر از پنج درصد را تجربه کرده و گمانه زنی‌ها از رشد منفی یک درصد در سال آینده آن خبر می‌دهد، در آستانه خُرد شدن و فروپاشیدن ستون‌هایش قرار دارد و اگر تن به گفتگو و برون رفت از تنش‌های بین المللی ندهد، همین اندک زیر ساخت‌های باقیمانده نیز از بین می‌روند و برای ساختن دوباره آن، باید سال‌ها انتظار کشید.
این مطلب پیش از این در تارنمای پیام پارس منتشر شده است.

۱۳۹۱ دی ۱۰, یکشنبه

در ستایش بی نظمی


خب، آدمی که تا این وقت صبح بیدار می‌ماند، یعنی از دیروز که بیدار شده، نخوابیده تا مثلا کارش را انجام بدهد نمونه خوبی از بی‌نظمی است که من این روز‌ها هم از آن رنج می‌برم و هم لذت. رنجش چندان مهم نیست چون من چند سالی است که مثل آدمیزاد خواب و بیداری نداشته‌ام، می‌گویند با این وضعیت زود‌تر پیر می‌شوی و از جای دیگر می‌کند و در ‌‌نهایت زود‌تر این زنده بودن تمام می‌شود که چندان اهمیتی ندارد. 
اما لذتش برای من مهم است. نه اینکه من هم برسم به اینکه اصلا اصل بر لذت جویی بشر است و باید هر چه که لذت دارد را امتحان کرد، نه، حرف من این است که این روز‌ها یک تمایل عجیب و غریبی دارم به بی‌نظم شدن، بی‌قید شدن. مثلا دلم می‌خواهد یه کوله پشتی بردارم و‌‌ رها شوم در جاده‌ها، بدون هدف و بی‌آنکه بدانم در ‌‌نهایت می‌رسم به کجا. گاهی فکر می‌کنم از خستگی زیاد است. نه اینکه خستگی جسمی، خستگی ذهنی که این چند ماه گذشته زیادی کلنجار رفته با خودش. اصلا پر شده از یک سری اعداد و ارقام که به کار هیچ کس هم نمی‌آید جز خودم که برای نوشتن یک گزارش ردیفشان می‌کنم پشت سر هم و آخر سر هم، هیچ به هیچ. 
با این حال و روز چند وقتی هم هست که هی دنبال یک بخش دیگری از خودم می‌چرخم. خب من وقتی شروع کردم به نوشتن، مثلا طنز نویس بودم با ستون ثابت و دو سالی هم ادامه دادم. دلم برای شخصیت‌های آن ستون ثابت هفتگی تنگ شده، برای‌‌ همان ننه بزرگ و آقا بزرگی که با واژه‌های قزوینی حرف می‌زدند. آن روز‌ها این فتحه و کسره گذاشتن رو کلمات و حرف‌ها به این سادگی و در حوصله حروف چین نبود که درست و حسابی «پخ پخ» قزوینی از آب در بیاید. این روز‌ها اگر پیدایشان بکنم، حتمن می‌گویم‌‌ همان سبک و سیاق را با همه علامت‌ها ادامه بدهند. 
اینکه چه شده من به آن دو تا آدم نازنین که با هم گفتمان می‌کردند به جای گفت‌و‌گو نیاز پیدا کرده‌ام، شاید بیشتر از هر چیزی به خود من باز می‌گردد که این روز‌ها نیاز دارم به اینکه یکی باشد که همه این میل به بی‌قید زندگی کردن من را توجیه کند. این فرار از نظم و قاعده درون من که هر روز هم سرکش‌تر می‌شود و انگار در حال طغیان قرار گرفته و دلم نمی‌خواهد مهارش کنم. 
مثل یک بچه بازیگوش، شاید هم کودک درون من است که در دهه سوم زندگی دوباره بازی ش گرفته و می‌خواهد خیره سری کند.