پیشنوشت: این نوشته ممکن است شما را بیازارد.
یکم - قدیمیترها در قزوین روایت میکردند: شهر بود و یک کلانتر و یک گنده لات پر ادعا و خالیبند. یکروز گذر این آقای لات خورد به آقای کلانتر و در همان اول کار آقای لات شروع کرد به تعریف کردن همه کارهای کرده و نکرده. به چند فقره قتل و دزدی و تجاوز اعتراف کرد. آقای کلانتر هم خیلی خونسرد، آقای لات را گرفت زیر مشت و لگد کنار خیابان. صدای اعتراض آقای لات بلند شد که چرا میزنی؟ من که نزده اعتراف کردم. کلانتر هم گفت: برای همین اعترافهایت میزنم. هنوز نرسیده به کلانتری تو کلی رفیق و همدست لو دادی، وای به روزی که پایت برسد به کلانتری.
دوم - خبر خیلی درد دارد؛ یک متهم به قتل محکوم به اعدام 48 ساعت قبل از اجرای حکم به صورت معجزه آسایی جان سالم به در برده است. داستان هم از این قرار است که این بنده خدا شش سال قبل دستگیر شده و زیر شکنجه اعتراف به قتل کرده و همه زندگیش را از دست داده است. بعد از شش سال یک نفر دیگر دستگیر شده و به همان قتل اعتراف کرده است. «اصل خبر را به نقل از روزنامه جام جم اینجا بخوانید.»
سوم - یک زندانی سیاسی و عقیدتی که پیش از خرداد 88 بازداشت شده، در تبعید خبر درگذشت مادر و همسرش را در راه بازگشت از ملاقات شنیده است. یک گروه راه افتادهاند به امضاء جمع کردن برای مرخصی دادن به او که به آخرین وداع با عزیزانش برسد و یک گروه هم دعوا راه انداختهاند که اصلا او که زندانی از جنس بقیه نیست. دستگاه قضا که عادت دارد به ساقط کردن آدمها از هستی، دلش به رحم آمده و پس از پنج سال به او مرخصی داده، هنوز او به تهران نرسیده گروهی مثلا نگران حقوق شهروندی، دموکراسی و البته اعتدال بر حسب شنیده هایشان خبر میدهند (شایعه میسازند) که زندانی مورد نظر در راه مسجد سلیمان به تهران گریخت.
چند ساعت بعد عکسهای پیمان عارفی در خانه مادری منتشر میشود. او نگریخته است، آماده است با حالی حتما خراب و به هزار و یک دلیل نخواسته در وداع آخر حاضر شود. از خیل کسانی هم که خبر گریختن او را منتشر کردند، کسی نیست که بگوید غلط کردیم.
چهارم - همه ما در این سالها گذرمان افتاد به نهادهای امنیتی و بازجویی را تجربه کردیم. بعضیها آمدند بیرون و توضیح دادند که چه اتفاقی افتاده و بعضیها هم روزه سکوت گرفتند و رفتند در نقش قهرمان داستان و بعد از مدتی هم دوباره برگشتند به عرصه و فعالیت چشمگیر که بله ما نترسیدیم، ببینید. سایه ساختند برای خودشان.
پنجم - ناراحت نشویم، دستگاه اطلاعاتی و امنیتی اجیر کرده دارد و زیر تیغ. آدم هایی را بسیج کرده است در عرصه عمومی و فضای رسانهای. دیگر خودش مستقیم رودرو نمیشود، بلکه امتیاز نشریه و موسسه میدهد، پول تزریق میکند و میدان بازی تعریف میکند برای گنده لاتهایی که عربده میکشیدند در بیرون و می کشند و پایشان به کلانتری نرسیده داستان ها ساختند.
پنجم - این سیستم قضایی فاسد است و بیمار. یک بیگناه تا پای دار میرود و اگر قاضی اندکی وجدان نداشت، حتما تا حالا به دار هم آویخته شده بود. شمار اعدامیهای این دستگاه قضایی از حساب در رفته است. شمار اعترافگیریهای اجباری و پرونده سازیها و تور پهن کردنها. خودش نقش بازی میکند تا دیگران را در دام بیاندازد، همه ابزارهای پرونده سازی را هم دارد و قاضی مستقل هم که به کشک میماند. بعد این طرف داستان ما خودمان داریم برایش خوراک تهیه میکنیم.
به فرض که پیمان عارفی که زندگیش را از دست داده، عزیزترینهایش را یک آن تصمیم گرفته است که بگریزد، دوستان خبرنگار نما ( این هم مقوله ای است خودش) باید داد و بیداد راه بیندازند و چراغ روشن کنند تا ماموران امنیتی بفهمند؟ ( توصیه می کنم این نوشته عماد باقی را در باره حق فرار بخوانید.)
ششم - همه چیزمان به همه چیزمان میآید. باید برای توصیف آدمها و رفتارهایشان صادق هدایت را باز کرد و از رویش نوشت هر چه فحش که ردیف کرده است. ایرادی هم نمیتوان گرفت، وقتی که دست چند روزنامه در جیب مرتضوی بوده ( مرتضوی با آن پرونده) و هنوز هم سرشان را بالا میگیرند و مدعی پاکدستیند و طلبکار از دیگران، وقتی که آدمهای چسبیده به صاحبان قدرت و ثروت عرصه عمومی و رسانهای را تسخیر کردهاند و بقیه در هول و هراس فردایند چه انتظاری میتوان داشت. تنها باید از فحشهای صادق هدایت رونویسی کرد؛عوضیها آدرس اشتباه ندهید.
یکم - قدیمیترها در قزوین روایت میکردند: شهر بود و یک کلانتر و یک گنده لات پر ادعا و خالیبند. یکروز گذر این آقای لات خورد به آقای کلانتر و در همان اول کار آقای لات شروع کرد به تعریف کردن همه کارهای کرده و نکرده. به چند فقره قتل و دزدی و تجاوز اعتراف کرد. آقای کلانتر هم خیلی خونسرد، آقای لات را گرفت زیر مشت و لگد کنار خیابان. صدای اعتراض آقای لات بلند شد که چرا میزنی؟ من که نزده اعتراف کردم. کلانتر هم گفت: برای همین اعترافهایت میزنم. هنوز نرسیده به کلانتری تو کلی رفیق و همدست لو دادی، وای به روزی که پایت برسد به کلانتری.
دوم - خبر خیلی درد دارد؛ یک متهم به قتل محکوم به اعدام 48 ساعت قبل از اجرای حکم به صورت معجزه آسایی جان سالم به در برده است. داستان هم از این قرار است که این بنده خدا شش سال قبل دستگیر شده و زیر شکنجه اعتراف به قتل کرده و همه زندگیش را از دست داده است. بعد از شش سال یک نفر دیگر دستگیر شده و به همان قتل اعتراف کرده است. «اصل خبر را به نقل از روزنامه جام جم اینجا بخوانید.»
سوم - یک زندانی سیاسی و عقیدتی که پیش از خرداد 88 بازداشت شده، در تبعید خبر درگذشت مادر و همسرش را در راه بازگشت از ملاقات شنیده است. یک گروه راه افتادهاند به امضاء جمع کردن برای مرخصی دادن به او که به آخرین وداع با عزیزانش برسد و یک گروه هم دعوا راه انداختهاند که اصلا او که زندانی از جنس بقیه نیست. دستگاه قضا که عادت دارد به ساقط کردن آدمها از هستی، دلش به رحم آمده و پس از پنج سال به او مرخصی داده، هنوز او به تهران نرسیده گروهی مثلا نگران حقوق شهروندی، دموکراسی و البته اعتدال بر حسب شنیده هایشان خبر میدهند (شایعه میسازند) که زندانی مورد نظر در راه مسجد سلیمان به تهران گریخت.
چند ساعت بعد عکسهای پیمان عارفی در خانه مادری منتشر میشود. او نگریخته است، آماده است با حالی حتما خراب و به هزار و یک دلیل نخواسته در وداع آخر حاضر شود. از خیل کسانی هم که خبر گریختن او را منتشر کردند، کسی نیست که بگوید غلط کردیم.
چهارم - همه ما در این سالها گذرمان افتاد به نهادهای امنیتی و بازجویی را تجربه کردیم. بعضیها آمدند بیرون و توضیح دادند که چه اتفاقی افتاده و بعضیها هم روزه سکوت گرفتند و رفتند در نقش قهرمان داستان و بعد از مدتی هم دوباره برگشتند به عرصه و فعالیت چشمگیر که بله ما نترسیدیم، ببینید. سایه ساختند برای خودشان.
پنجم - ناراحت نشویم، دستگاه اطلاعاتی و امنیتی اجیر کرده دارد و زیر تیغ. آدم هایی را بسیج کرده است در عرصه عمومی و فضای رسانهای. دیگر خودش مستقیم رودرو نمیشود، بلکه امتیاز نشریه و موسسه میدهد، پول تزریق میکند و میدان بازی تعریف میکند برای گنده لاتهایی که عربده میکشیدند در بیرون و می کشند و پایشان به کلانتری نرسیده داستان ها ساختند.
پنجم - این سیستم قضایی فاسد است و بیمار. یک بیگناه تا پای دار میرود و اگر قاضی اندکی وجدان نداشت، حتما تا حالا به دار هم آویخته شده بود. شمار اعدامیهای این دستگاه قضایی از حساب در رفته است. شمار اعترافگیریهای اجباری و پرونده سازیها و تور پهن کردنها. خودش نقش بازی میکند تا دیگران را در دام بیاندازد، همه ابزارهای پرونده سازی را هم دارد و قاضی مستقل هم که به کشک میماند. بعد این طرف داستان ما خودمان داریم برایش خوراک تهیه میکنیم.
به فرض که پیمان عارفی که زندگیش را از دست داده، عزیزترینهایش را یک آن تصمیم گرفته است که بگریزد، دوستان خبرنگار نما ( این هم مقوله ای است خودش) باید داد و بیداد راه بیندازند و چراغ روشن کنند تا ماموران امنیتی بفهمند؟ ( توصیه می کنم این نوشته عماد باقی را در باره حق فرار بخوانید.)
ششم - همه چیزمان به همه چیزمان میآید. باید برای توصیف آدمها و رفتارهایشان صادق هدایت را باز کرد و از رویش نوشت هر چه فحش که ردیف کرده است. ایرادی هم نمیتوان گرفت، وقتی که دست چند روزنامه در جیب مرتضوی بوده ( مرتضوی با آن پرونده) و هنوز هم سرشان را بالا میگیرند و مدعی پاکدستیند و طلبکار از دیگران، وقتی که آدمهای چسبیده به صاحبان قدرت و ثروت عرصه عمومی و رسانهای را تسخیر کردهاند و بقیه در هول و هراس فردایند چه انتظاری میتوان داشت. تنها باید از فحشهای صادق هدایت رونویسی کرد؛عوضیها آدرس اشتباه ندهید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر