۱۳۹۴ تیر ۲۷, شنبه

ترس‌های دوران پساتوافق



پیش‌نوشت: آنچه که پیداست و نیازی به تکرار ندارد، به تعبیر علی عجمی، شناسنامه من است که نشان می‌دهد از رفع تحریم‌ها به هر صورتی خوشحالم. اما این خوشحالی من نوعی تفاوتی دارد با خوشحالی‌های دیگر، که همه ما را به تن دادن به وضع موجود فرا می‌خواند و عریان‌ترین شکل « همدلی ملت با دولت» و فراتر از آن «همدستی به اصطلاح نخبگان با حاکمیت» را به نمایش می‌گذارد.
یکم - مهرماه 92 محمد قوچانی در سرمقاله هفته نامه آسمان نوشت؛ عصر اپوزیسیون پایان یافته است. او مهم‌ترین دستاورد دولت حسن روحانی را پایان دادن به حاکمیت دوگانه در ساختار جمهوری اسلامی دانسته و در این راه به کارل اشمیت از همراهان دولت فاشیستی آلمان هم توسل جسته بود.
دوم - خامنه‌ای در سخنرانی سالانه خود سال 94 را سال همدلی دولت با ملت نامگذاری کرد و پس از آن هم رسانه‌ها و فعالان سیاسی راه نظریه‌پردازی برای این همسویی را در پیش گرفته و برای آن تئوری بافتند که چگونه می‌شود در شرایط اضطرار «دائمی» جمهوری اسلامی، آنچه را که حاکمیت می‌خواهد، خواست عمومی و مردمی جا زد و مردم را به نیروی همیشه موافق و حامی نظام تبدیل کرد.
سوم - ظهور داعش در خاورمیانه و برآمدن قاسم سلیمانی در سوریه و عراق، قطعه‌ دیگری از پازل این دعوت عمومی به همدلی را کامل کرد. قاسم سلیمانی به «سردار عارفی» که یادآور «گذشته شکوهمند ایران آریایی» است، تبدیل شد،«قهرمان ملی» که بیرون از «مرزهای مقدس» به جنگ دشمن رفته. با همین رویکرد و تحلیل، سعید جلیلی و همه دست‌اندرکاران نظام از آنچه که در گذشته دور و نزدیک کرده بودند، تبرئه شده و در جایگاه «پیش‌برندگان استراتژی کلان نظام» و « حاملان عمق استراتژیک نظام» و البته « همه مردم» نشستند. تداوم همین وضعیت بود که از خامنه‌ای که در فردای خرداد 88، مخالفان و منتقدان خود را «عده‌ای بی‌بصیرت» خواند، یک رهبر « با ذکاوت و شجاع و مدبر» ساخت که بدون اراده او منافع ملی تامین نمی‌شود.
چهارم- شعار و خواست خامنه‌ای برخلاف همه سال‌های پیش، پیش از موعد برآورده شده است. مساله فراتر از همدلی است، گروهی به بهانه توافق به هر صدای منتقدی در خارج و داخل برچسب کاسبکاری تحریم می‌زنند. با همان ادبیات حکومت، اگر پیش از این گروهی از نگاه حکومت، «فتنه‌گر» بودند و «ضد انقلاب»، حالا هرکس که مطالبه‌ای دارد و نقدی بر دولت و این فضایی که همه را یکدست می‌خواهد، ضد مردم است و کاسبکار تحریم.
قرار نیست کسی سوالی بپرسد؛ جای ستمگر و ستمدیده عوض شده است، جای این‌که کسی از دست‌اندرکاران بپرسد؛ «چرا در سه دهه گذشته برای مساله‌ای که هیچ نسبتی با منافع مردمی نداشت، این همه هزینه از جیب مردم پرداختید؟ چرا در نشست سعدآباد که وضعیت بهتر از این بود، توافق را ادامه ندادید تا تحریم‌ها معاش مردم را مختل کند؟»، معدود صداهای خفه نشده متهم‌ند به این‌که با سر و صدای بیخود و بد نشان دادن چهره جمهوری اسلامی، زمینه تحریم را فراهم کردند. متهم حکومت نیست، چرا که نظامیان و دست‌اندرکاران نظام به‌دنبال منافع عمومی بوده‌اند و این معدود صداهای خفه نشده همان «بی‌بصیرت‌ها» است که آب به آسیاب دشمن ریخته‌اند.
پنجم - در فرآیند همدستی و همدلی، قرار است که همه از گذشته خود تبری بجویند. محمدرضا خاتمی از آنچه که در مجلس ششم رفته، گزارشگر وب‌سایت‌های حقوق‌بشری از گزارش‌هایی که از وضعیت زندانیان سیاسی و عقیدتی منتشر کرده و فعال سیاسی و رسانه‌ای خارج از کشور از کوتاهی و بی بصیرتی که داشته و دیر به راه فرخ نگهدار هدایت شده است.حتی زندانی سیاسی از درون زندان نامه بنویسد و انکار خودش را منکر شود و دیگری که سابقه سرکوب زندان دارد، ضرب و شتم زندانیان در اوین را دروغ رسانه‌ای و تنها یک سرکشی ساده بخواند.
قرار است نتیجه این همدلی و همدستی، خودش را در انتخابات اسفند امسال نشان بدهد، باید در این فرایند به دست‌بوسی ناطق‌نوری رفت، باید به مجلسی فکر کرد که «بوی اعتدال» بدهد و به نام مردم، منافع گروهی از سیاست‌مداران و نظامیان را تامین کند و دیگران را هم خفه.
ششم - من خوشحالم از این رفع تحریم، از پایان وضعیتی که هر ناکارآمدی و کوتاهی را توجیه می‌کرد، از بسته شدن راه کاسبکاری عده‌ای با عنوان «راه‌های دور زدن تحریم‌ها». اما تفاوتش اینجاست که من از این «همدلی و همدستی» در خفه‌کردن دیگری می‌ترسم. من از صدای بلند و گوش‌خراش فاشیسمی که خودش را جا می‌انداز، هراس دارم.

۱۳۹۴ فروردین ۲۳, یکشنبه

بیماری جمعی ما

یک- واقعه تجاوز ماموران پلیس فرودگاه به دو نوجوان - نه فقط بهخاطر اینکه ایرانی هستند- بهاندازه کافی دردناک هست که یک جامعه را خشمگین کند. اما از دل این خشم باید چه بیرون بیاید و چه بیرون آمده است؟
دو- خشم عنصر غایب اینسالهای جامعه ایران است. عادت کردن به فاجعه و تبدیل فاجعه به سوژه خنده و دستمایه طنز، کاری است که در اینسالها و در پس سقوط هواپیما، واژگونی اتوبوس دانشآموزان بهاجبار اعزام شده به اردوی راهیان نور و ...  جامعه ایرانی/ اکثریت آن/ در  به نحو احسن انجام داده است. 

سه- اینبار و در واکنش به خبر تجاوز، جامعه مجازی ایران ضمن اینکه از شوخی و طنزپردازی با فاجعه تجاوز غفلت نکرده و انبوهی از جوکهای جنسی با مضمون تجاوز را به اسم شوخی و طنز بازنشر کرده، خشمگین هم شده است. اما از دل این خشم توهین نژادی، نفرتپراکنی و البته تهدید به تجاوز فردی و جمعی بیرون زده است. گویی روح تجاوزگر گروهی بیدار شده و نفسکش میطلبد و آماده است که پشت سر سردار عارف- قاسم سلیمانی سابق- تا قلب ریاض و جده و هرکجای این جهان که عربی زیست میکند، لشگر بکشد تا انتقام بگیرد.
چهار- این روح خشمگین خود را در برابر غیر میبیند وگرنه در برابر آنچه که در جلوی چشمان خودش و در داخل مرزهای مقدس میگذرد، خشمش را میبلعد. نمونه میخواهید؛ اسیدپاشی. نمونه مشابه میخواهید؛ همین چند سال قبل در قزوین دو دختر دانشجو شبانه و از ترس مزاحممان خیابانی به پلیس پناه بردند. چند روز بعد جسدهاشان پیدا و کشف شد که برادران زحمتکش پلیس بعد از تجاوز و برای سربه مهر ماندن رازشان، آنها را کشتهاند. حتما شما هم نمونههای یگری را سراغ دارید از این دست که روح جمعی ما نه معذب شد و نه خشمگین. چه بسا برخی دوست داشتند در جای پلیس باشند و همین حالا هم از قدرت و جایگاهی که دارند برای تجاوزگری بهره میگیرند.
پنج- جناب عباس عبدی در نکوهش مساله توهین قومی - نژادی- نوشتهاند. اما از آنجا که در ایران طبقه متوسط و نخبگان اشتباه نمیکنند و مسوولیت پذیرند و پایبند به قواعد و معیارهای حقوقی و انسانی، از نظر جناب عبدی؛« اين نوع رفتارها بيشتر از سوي طبقات محروم جامعه بروز ميكند كه در پي پوشاندن شكستها و ناكاميهاي خويش هستند، ولي در ادامه ممكن است به يك ذهنيت فرهنگي تبديل شود و سايرين را هم آلوده كند.» گویا تحلیلگر و جامعه شناس در همین چند روز گذشته فرصت نکرده تیتر و محتوای رسانهها و فضای مجازی را نظاره کند تا ببیند که از قضا سر منشا نه در میان طبقات محروم که در میان بهاصطلاح نخبگان است. شاعر ملی، خواننده محبوب، روزنامهنگار برجسته، طنزنویس پرطرفدار و محبوب وکنشگر مدنی مسالمتجو هستند که هم تجاوز را دستمایه خندیدن قرار دادهاند و هم رگهای غیرتشان ورم کرده است.

۱۳۹۴ فروردین ۱۷, دوشنبه

چماق تفاهم

یکم – فارغ از این‎که نسبت ما با دولت و نظام جمهوری اسلامی چیست، در توافق نهایی چه به‌دست آمده و چه از دست رفته است و چه شده که توافق به‌دست آمده، به گمان من مساله ثانویه است و مساله اصلی برداشتن تحریم‌های اقتصادی علیه شهروندانی است که در این سال‌ها هر کاستی و کمبودی را به بهانه تحریم، برای‌شان توجیه کردند.
دوم – شکی در این نیست که چه در درون نظام جمهوری اسلامی و چه در میان اپوزیسیون، گروه‌هایی بودند که از تحریم‌ها برای خود منبع درآمد ساختند. عده‌ای در داخل به بهانه دور زدن تحریم‌ها، سرمایه‌دار وحشی- نظامی شدند و عده‌ای هم در این سو با آرزوی رژیم چنچ از مسیر تحریم‌ها، در نقش مشاور و کارگزار وضع تحریم علیه ایران صاحب منابع مالی و جایگاه و موقعیت ویژه. اما بخش زیادی از اپوزیسیون شرافت‌مند و پاکدست که دغدغه انسانی داشته و دارد با همه زاویه‌ای که با نظام داشت، هیچ‌گاه در دفاع از تحریم‌ها هم‌صدا با مدافعان تحریم‌ها نشد.

سوم – حال اما آن‌طور که پیداست، جریانی دارد از توافق لوزان چماق سرکوب می‌سازد برای از میدان به‌در کردن و خفه‌کردن سایر نیروهای سیاسی. جریانی که استدلالش این است که " توافق لوزان نتیجه قطعی انتخابات 92 است" و انتخابات 92 هم "نتیجه قطعی هوشیاری و ذکاوت آن‌دسته از نیروهای سیاسی که از هیچ، امید آفریده‌اند." نمونه این استدلال‌ها را می‌توانید در نوشته‌های از علی عبدی http://goo.gl/Wi2V5B
مجتبی نجفی
http://goo.gl/RKozDX
حسین نورانی‌نژاد
http://goo.gl/eZ3wpd
و بسیاری دیگر از کنشگران سیاسی و مدنی ببینید.
چهارم – من با این استدلال و این تحلیل مشکل اساسی دارم. به گمانم حرف درست و راست را بیژن مومیوند در استاتوس‌‌ش نوشته است: " چرا کسی از مقام رهبری تشکر نمی‌کند؟" در این‌که تیم مذاکره کننده ایران خوب عمل کرده، تردیدی نیست اما همه ما می‌دانیم که سیاست‌گذاری مساله هسته‌ای در اختیار رهبری است و اراده او در دوره‌های قبلی سرنوشت و روند گفت‌وگو‌ها را تعیین کرده است.رهبری در سال 88 به تنهایی اراده‌ش را بر همه ما تحمیل کرده است. او بارها در حکم‌های حکومتی و ایما و اشاره‌هایش هرچه را که خود و حلقه نزدیک به خودش خواسته‌اند را به نام خواست ملت بر همه ما تحمیل کرده و بعد از گذشت زمان، برای همه ما هم عادی شده است.
حال هم به گمان من در واقع این گروه از نیروهای سیاسی که این روزها قدردان تدبیر دولت حسن روحانی و زبان ظریف هستند، صادقانه باید بپذیرند که نقش علی خامنه‌ای در به نتیجه رسیدن توافق پررنگ‌تر و قوی‌تر از آن‌چیزی است که آن‌ها عنوانش را اپوزیسیون مدنی و یا جامعه مدنی زیرک و پی‌گیر گذاشته‌اند.شاهدش هم گفت‌وگوهایی که از پیش از انتخابات و در عمان آغاز شده بود و حمایت ولایتی – مشاور سیاست خارجی رهبری- در مناظره‌های سال 92 از حسن روحانی که تعجب محسن رضایی را هم برانگیخت. طبیعی است که جامعه مدنی ایرانی اگر توانی داشت در رویارویی با سیاست‌های مخرب سیستم جمهوری اسلامی، باید در حوزه‌های دیگر تاثیرگذاری‌ش نمایان می‌شد.
پنجم – از این استدلال و تحلیل‌ها قرار است این نتیجه گرفته شود؛ "برای پیشبرد اهداف راه و چاره‌ای دیگر جز آنچه که در 92 صورت گرفت نداریم" و آرام آرام فضا برای دعوت مردم به مشارکت بیشتر در انتخابات مجلس بعدی به بهانه تشکیل یک مجلس همسو با دولت روحانی مهیا شود. در دل این تحلیل‌ها آنچه که نادیده گرفته شده، اراده رهبری برای بازی دادن به نیروهای سیاسی است. واقعیت ماجرا این است که نظام جمهوری اسلامی در سی و شش سال گذشته سیستم غربال‌گیری درونی را به بهترین شکل ممکن پیش برده و دایره خودی‌ها را کوچک‌تر و کوچک‌تر از قبل کرده است. طبیعی است که "خامنه‌ای که در پیام تسلیت هم حاضر نیست نام خاتمی را ببرد"، به نیروی سیاسی همسو و همراه با او اجازه بازی سیاسی نمی‌دهد. در نهایت این نیروی سیاسی باید خود را تعدیل کند و به شکل صادق خرازی بروز کند. نمونه تقلیل یافته اصلاح‌طلبی که مورد اعتماد حلقه درونی و هسته سخت نظام است و در بزنگاه هم به ریاست مجلس یکی مثل ناطق‌نوری و یا لاریجانی با اقلیتی از نوبخت‌ها و خرازی‌ها رضایت دهد.

ششم- در نهایت این تلاش برای ساختن چماق سرکوب از لوزان و تفاهم هسته‌ای برای خفه کردن صدای دیگران، ناخواسته بخشی از هدایت جریان افکار عمومی و حافظه ذهنی ما برای فراموشی بخشی از وقایعی است که در این سال‌ها رخ داده و هنوز هم ادامه دارد و غالب کردن گفتمانی که معتقد است؛ "همه امور تنها و تنها در چهارچوب قانون و انتخابات و سیاست نمایندگی امکان پذیر است." در این گفتمان باید پذیرفت که مساله اصلی احمدی‌نژاد و تیم احمدی‌نژاد بوده و در بلند مدت اعتراف کرد که 88 یک اشتباه تاریخی بود. چرا که در نظامی که روحانی با هفت دهم درصد آرا می‌تواند پیروز انتخابات شود و سرنوشت یکی از حساس‌ترین پرونده‌های بین‌المللی ایران را به نفع مردم خاتمه دهد، حرف زدن از تقلب بی‌اعتبارترین جمله ممکن خواهد بود.        

۱۳۹۳ مرداد ۲۴, جمعه

تازیانه نقد مشاور فرهنگی استاندار

یکم - بهانه بازگشت: بعد از مدت‌ها سراغ وبلاگ نویسی آمدن انگیزه می‌خواهد. یک محرک که ناچارت کند دوباره برگردی همانجایی که از آن شروع کرده‌ای. این روزها انگیزه دارم به واسطه دو اتفاق. یکی مرور خاطرات با دوستی که پس از 13 سال روایت روزهای رفته و حرف‌های گفته و نگفته را داریم و دیگری هم اشتیاق و علاقه همچنان پایدار من به رصد کردن خبرهای دور از مرکز. خبرهایی که کمتر به چشم رسانه‌های جریان اصلی می‌آیند. خبرهایی که در ایران و رسانه‌های داخلی به اسم اخبار شهرستان‌ها ممکن است در انبوه خبرهای سراسری و جهانی اندک جایی پیدا کنند برای دیده شدن. خوانده شدنش را نمی‌دانم. برای همین من بعضی روزها ساعت‌ها به دنبال وبلاگ، سایت خبری و یا نشریه‌ای در استان‌ها و شهرستان‌ها وب‌گردی می‌کنم تا شاید خبری را ببینم که دیگران ندیده یا برایشان اهمیت نداشته است. همینجا از همه آنانی که دستی دارند در نوشتن در بیرون از پایتخت و چند شهر بزرگ دیگر درخواست می‌کنم اگر وبلاگ یا سایتی را می‎شناسند آدرسش را برای من بفرستند.
دوم - داستان عکاس‌های منتقد و شلاق مشاور فرهنگی استاندار
دیروز در همین وب‌گردی‌ها خبری را بر روی سایت صدای قزوین دیدم که از محکومیت دو عکاس قزوینی به شلاق حکایت داشت. داستان هم به روایت سایت‌ها و وبلاگ‌های قزوینی - که این روزها از رمق افتاده‌اند- از این قرار است که آقای محمدجواد (محمدعلی)  حضرتی‌ها مشاور فرهنگی استاندار و مدیرکل سازمان میراث فرهنگی و گردشگری قزوین کتابی منتشر کرده و خلیل امامی هم به نقد کتاب نشسته است. بعد یکی با نام مستعار و در دفاع از حضرتی هر چه که در دل پنهان داشته و فرصت گفتنش را تا آن روز نداشته روانه خلیل امامی کرده است تا نوبت به عباس علی‌پور دیگر عکاس قزوینی برسد که در دفاع از همکار خود جوابیه‌ای بر جوابیه مدافع آقای مشاور استاندار بنویسد و چند سوال کلیدی را مطرح کند. تازه این نقد جایی هم در هفته‌نامه تابان که جوابیه پر از توهین آقای مشاور استاندار را منتشر کرده، نیافته است.
آقای مشاور هم که پس از مدت‌ها دوباره به میز قدرت برگشته برای نشان دادن قدرت خود، شکوائیه به دستگاه قضایی برده که هر نقاد و روزنامه‌نگار و نویسنده و هنرمندی را مجرم به ذات می‌بیند. نتیجه دادگاه هم محکومیت دو عکاس منتقد کتاب مشترک آقای حضرتی و شهرداری قزوین به 75 ضربه شلاق است.
من حضرتی را از شب‌های شعر عبید و هفته‌نامه حدیث قزوین می‌شناسم. بعدها در جلسات شورای هماهنگی اصلاح‌طلبان قزوین هم دیدمش و در نخستین انتخابات شورای شهر قزوین هم نامزد اصلاح‌طلبان بود. پیش از همه این‌ها هم رد آقای مدیرکل فعلی را در همین سازمان گردشگری می‌توان پیدا کرد. از همان زمان که گردشگری و میراث فرهنگی زیرمجموعه وزارت ارشاد بود تا به امروز که یک سازمان مستقل شد، حضرتی در آن نقشی داشت.
فرض را بر این بگذاریم که همه کارهایی که او در این سال‌ها کرده است، برای شناساندن قزوین و جاهای دیدنی آن به دیگر شهروندان ایران و جهان بوده و بس. در قبال همه این کارها هم نه درآمدی داشته (که داشته) و نه اعتباری کسب کرده است. و بازهم فرض را بر این بگذاریم که حق با آقای حضرتی است و او بهترین و توانمندترین عکاس قزوین و اصلا جهان در عکاسی از طبیعت است. او همانطور که شاعر خوبی است، معلم خوبی است، مشاور خوبی است، مدیرکل خوبی است، می‌تواند عکاس خوبی هم باشد. حالا اگر همه این فرض‌ها درست باشد ( که نیست) بازهم کار مشاور فرهنگی استاندار برای شکایت از دو عکاس تنها به خاطر نقد فنی کتاب او، اقدامی نادرست و در تضاد با آزادی نقد و بیان است.
مگر این که فرض را بر این بگذاریم که آقای مدیرکلِ مشاور فرهنگیِ شاعرِ سیاست‌مدارِ معلمِ شاعر نقد گریز و نقد ستیز است و هر چه که در سال‌های گذشته بر دیگران نقد نوشته، از سر کین شخصی بوده و رابطه‌ای با نقد ندارد. حالا تصور کنید که ایشان مشاور فرهنگی استاندار است و در این حوزه باید او و سایر مسوولان را به نقدپذیری سعه صدر بخواند و راهنمایی‌شان کند که مبادا بر نقد و نظر دیگران تندی پیشه کنند. حتما راه نخستی که پیش‌پایشان می‌گذارد همان دادگاهی است که رابطه‌اش با صاحبان قدرت و اهل هنر و فرهنگ سال‌هاست نمایان شده.
سوم- حرفی نمانده جز این که اهل رسانه و فرهنگ و هنر در قزوین اگر فرصت کردند تکانی به خود بدهند و از آقای مشاور بپرسند که چرا چنین شده آن هم در دولتی که ادعای گزاف بسیار دارد.


۱۳۹۲ دی ۲, دوشنبه

عوضی‎ها آدرس اشتباه ندهید

پیش‎نوشت: این نوشته ممکن است شما را بیازارد.
یکم - قدیمی‎ترها در قزوین روایت می‎کردند: شهر بود و یک کلانتر و یک گنده لات پر ادعا و خالی‎بند. یک‎روز گذر این آقای لات خورد به آقای کلانتر و در همان اول کار آقای لات شروع کرد به تعریف کردن همه کارهای کرده و نکرده. به چند فقره قتل و دزدی و تجاوز اعتراف کرد. آقای کلانتر هم خیلی خونسرد، آقای لات را گرفت زیر مشت و لگد کنار خیابان. صدای اعتراض آقای لات بلند شد که چرا می‎زنی؟ من که نزده اعتراف کردم. کلانتر هم گفت: برای همین اعتراف‎هایت می‎زنم. هنوز نرسیده به کلانتری تو کلی رفیق و همدست لو دادی، وای به روزی که پایت برسد به کلانتری.
دوم - خبر خیلی درد دارد؛ یک متهم به قتل محکوم به اعدام 48 ساعت قبل از اجرای حکم به صورت معجزه آسایی جان سالم به در برده است. داستان هم از این قرار است که این بنده خدا شش سال قبل دستگیر شده و زیر شکنجه اعتراف به قتل کرده و همه زندگیش را از دست داده است. بعد از شش سال یک نفر دیگر دستگیر شده و به همان قتل اعتراف کرده است. «اصل خبر را به نقل از روزنامه جام جم اینجا بخوانید.»
سوم - یک زندانی سیاسی و عقیدتی که پیش از خرداد 88 بازداشت شده، در تبعید خبر درگذشت مادر و همسرش را در راه بازگشت از ملاقات شنیده است. یک گروه راه افتاده‎اند به امضاء جمع کردن برای مرخصی دادن به او که به آخرین وداع با عزیزانش برسد و یک گروه هم دعوا راه انداخته‎اند که اصلا او که زندانی از جنس بقیه نیست. دستگاه قضا که عادت دارد به ساقط کردن آدم‎ها از هستی، دلش به رحم آمده و پس از پنج سال به او مرخصی داده، هنوز او به تهران نرسیده گروهی مثلا نگران حقوق شهروندی، دموکراسی و البته اعتدال بر حسب شنیده هایشان خبر می‎دهند (شایعه می‎سازند) که زندانی مورد نظر در راه مسجد سلیمان به تهران گریخت.
 چند ساعت بعد عکس‎های پیمان عارفی در خانه مادری منتشر می‎شود. او نگریخته است، آماده است با حالی حتما خراب و به هزار و یک دلیل نخواسته در وداع آخر حاضر شود. از خیل کسانی هم که خبر گریختن او را منتشر کردند، کسی نیست که بگوید غلط کردیم.
چهارم - همه ما در این سال‎ها گذرمان افتاد به نهادهای امنیتی و بازجویی را تجربه کردیم. بعضی‎ها آمدند بیرون و توضیح دادند که چه اتفاقی افتاده و بعضی‎ها هم روزه سکوت گرفتند و رفتند در نقش قهرمان داستان و بعد از مدتی هم دوباره برگشتند به عرصه و فعالیت چشمگیر که بله ما نترسیدیم، ببینید. سایه ساختند برای خودشان.
پنجم - ناراحت نشویم، دستگاه اطلاعاتی و امنیتی اجیر کرده دارد و زیر تیغ. آدم هایی را بسیج کرده است در عرصه عمومی و فضای رسانه‎ای. دیگر خودش مستقیم رودرو نمی‎شود، بلکه امتیاز نشریه و موسسه می‎دهد، پول تزریق می‎کند و میدان بازی تعریف می‎کند برای گنده لات‎هایی که عربده می‎کشیدند در بیرون و می کشند و پایشان به کلانتری نرسیده داستان ها ساختند.
پنجم - این سیستم قضایی فاسد است و بیمار. یک بیگناه تا پای دار می‎رود و اگر قاضی اندکی وجدان نداشت، حتما تا حالا به دار هم آویخته شده بود. شمار اعدامی‎های این دستگاه قضایی از حساب در رفته است. شمار اعتراف‎گیری‎های اجباری و پرونده سازی‎ها و تور پهن کردن‎ها. خودش نقش بازی می‎کند تا دیگران را در دام بیاندازد، همه ابزارهای پرونده سازی را هم دارد و قاضی مستقل هم که به کشک می‎ماند. بعد این طرف داستان ما خودمان داریم برایش خوراک تهیه می‎کنیم.
به فرض که پیمان عارفی که زندگی‎ش را از دست داده، عزیزترین‎هایش را یک آن تصمیم گرفته است که بگریزد، دوستان خبرنگار نما ( این هم مقوله ای است خودش) باید داد و بیداد راه بیندازند و چراغ روشن کنند تا ماموران امنیتی بفهمند؟ ( توصیه می کنم این نوشته عماد باقی را در باره حق فرار بخوانید.)
ششم - همه چیزمان به همه چیزمان می‎آید. باید برای توصیف آدم‎ها و رفتارهایشان صادق هدایت را باز کرد و از رویش نوشت هر چه فحش که ردیف کرده است. ایرادی هم نمی‎توان گرفت، وقتی که دست چند روزنامه در جیب مرتضوی بوده ( مرتضوی با آن پرونده) و هنوز هم سرشان را بالا می‎گیرند و مدعی پاک‎دستی‎ند و طلبکار از دیگران، وقتی که آدم‎های چسبیده به صاحبان قدرت و ثروت عرصه عمومی و رسانه‎ای را تسخیر کرده‎اند و بقیه در هول و هراس فردایند چه انتظاری می‎توان داشت. تنها باید از فحش‎های صادق هدایت رونویسی کرد؛عوضی‎ها آدرس اشتباه ندهید.

۱۳۹۲ آبان ۱۰, جمعه

سبزهایی که بنفش نشدند

صد روز دولت روحانی و زمین سختی که با آن روبرو است!
پیش نوشت: در چند روز گذشته چند باری در باره دولت روحانی و وعده هایش گپ زده ام در عرصه مجازی یا حضوری. این به صورت خام و پراکنده جمع بندی من از کارنامه دولت است و نیازمند بازنویسی. الحساب ممنون می شوم در تکمیلش کمکم کنید.
این روزها حمله به دولت روحانی کمی شتاب گرفته است، حامیان او در انتخابات کمی رنجیده خاطرند از این که دولت به وعده هایش پایبند نمانده یا نتوانسته آن ها را عملیاتی کند. حداقل انتظار رای دهندگان این بود که دولت به فضای امنیتی حاکم پایان دهد. حامیان سبز دولت روحانی، پایان دادن به حصر مهدی کروبی و میرحسین موسوی را از دولت خواستند و از هر فرصتی برای بیان این خواسته استفاده کردند. حال اما دولت حداقل در صد روز اول نه تنها نتوانسته که حصر را بردارد بلکه دختران میرحسین موسوی هم مورد  خشونت واقع شده اند و وزیر دادگستری هم اقدام آن ها را جو سازی دانسته و دو مقام دولتی دیگر هم با احتیاط در این باره حرف زده اند. روزنامه بهار توقیف شده و وزیر ارشاد نیز از توقیف دفاع کرده است. در کنار این دستگاه قضایی حکم های اعدام معطل مانده را پشت سر هم به مرحله اجرا گذاشته است(که می تواند یک پروژه برای بی اعتبار کردن دولت در عرصه خارجی و داخلی باشد). این ها در کنار هم برای دامن زدن به بدبینی در باره دولت کفایت می کند. دولتی که وعده های بسیار داد و رئیس جمهوری کنونی در زمان تبلیغات، با اقتدار از توانایی های خود در بازگشایی درهای قفل شده حرف زد.
من در این انتخابات به روحانی رای ندادم، اما دیگران به رای دادن تشویق کردم، پس از انتخابات نیز هر کجا که سیاست ها و سخن های دولتمردان با شعارها و برنامه های وعده داده شده همسو نبود، به اندازه توان خودم یادآوری کردم. مثلا من از روحانی انتظار داشتم در باره فعالیت های اقتصادی سپاه موضع دقیق تری بگیرد و در نهایت آن را به حساب یک بده و بستان در ساختار قدرت دانستم. از وزیر آموزش و پرورش دولت روحانی سابقه خوبی در یاد ندارم، معرفی پورمحمدی و رحمانی فضلی به عنوان وزیر را از ضعف های روحانی عنوان کردم و به کارگیری نهاوندیان به صورت همزمان در نهاد ریاست جمهوری و اتاق بازرگانی را کانال رانت تعریف کردم. معرفی سیف به عنوان رئیس کل بانک مرکزی هم از دیگر اشتباهات دولت روحانی در همان آغاز بود.
از سوی دیگر رسانه ها و فعالان مدنی هم در گام نخست راه اشتباه را رفتند. آن ها بیش از اندازه به دولت نزدیک شدند. خیلی از گزارش ها و گفت و گوها نشان از ذوق زدگی بیش از حد داشت و خوش بینی مفرط.
حالا پس از صد روز از عمر دولت روحانی، من بر این باورم که رای دهندگان به روحانی در گام نخست رای دادن اشتباه نکردند. رای دادن به روحانی برای سیاست خارجی ایران - حتی اگر همه این سیاست ها را برنامه کلان نظام بدانیم - موثر بوده است. اما دولت روحانی در عرصه داخلی با زمین سخت و سفت روبرو است. خیلی از نقدهایی که این روزها به دولت روحانی از سوی حامیان چند ماه قبل او وارد می شود، نشان دهنده انتظار بیش از حد توان از دولت روحانی است.
من بر این باورم که دولت روحانی دولت خودی هاست. ائتلافی از ناطق نوری تا سید محمد خاتمی. اما خاتمی در همین ائتلاف هم در درون ساختار قدرت تعریف نمی شود. او و طیف همراه او در نگاه نهادهای امنیتی کشور، تهدید به شمار می آیند. حضورشان در قدرت می تواند دوباره بحران در درون ساختار حاکمیت را تشدید کند.
وزرای فرهنگ، علوم، آموزش و پرورش و کشور به خوبی نشان دهنده نگرانی های هسته مرکزی قدرت در خصوص دولت روحانی است. حاکمیت تلاش کرده تا این وزارت خانه ها در اختیار نیروهای نزدیک خودی تر قرار بگیرد تا تحولات این حوزه ها کاملا کنترل شود.
دولت روحانی هم تمرکز خود را بر بهبود وضعیت اقتصادی و معاش شهروندان و سیاست خارجی گذاشته است. بخش زیادی از رای دهندگان روحانی شهروندانی هستند که خواهان بهبود وضعیت معیشت و اقتصادی جامعه اند.( پراکندگی آراء در انتخابات به خوبی این را نشان می دهد.) برای دولت روحانی هم به نظر می رسد رضایت این گروه از رای دهندگان از اولویت برخوردار است. همچنین دولت برای فعالیت در عرصه سیاسی اگر واقعا بخواهد( چون من هنوز هم اطمینان ندارم که بخواهد) گشایشی ایجاد کند، با زمین سخت روبرو است.
حکومت امیدوار بود که با انتخابات امسال و پیروزی کمتر از یک درصدی روحانی، مساله تقلب در انتخابات سال 92 را برای همیشه پاک کند. انتظار داشت که فعالان سیاسی معترض هم مانند وزرای انتخاب شده و رئیس جمهوری از اتفاقات سال 88 تبری بجویند و به دامان نظام و رهبر جمهوری اسلامی بازگردند. ( ممکن است روحانی و حامیان او در پیش از انتخابات چنین وعده هایی به هسته اصلی قدرت داده باشند و یا در طرح های پیشنهادی خود راهکاری برای حل این مساله پیشنهاد کرده باشند.)
اما تا به امروز خوشبختانه رهبران در حصر جنبش سبز بر مواضع خود ایستاده اند و هویت سبزهای معترض به صورت کامل بنفش نشده است. یک فاصله ای میان سبزها و بنفش ها وجود دارد. حفظ این فاصله برای هر دو سو ( دولت و جنبش سبز) خوشایند است. اگر دولت از سر اضطرار به این سمت گرایشی ندارد، این سمت مطالباتی دارد و پاسخ می خواهد. از طرف دیگر هسته مرکزی قدرت هم علاقه ای ندارد که هیچ، گریزان است از این که کسانی را که با هزینه گزاف از عرصه قدرت حذف کرده بار دیگر به درون ساختار بازگرداند.
نکته آخر این که قضاوت در باره دولت پس از صد روز نمی تواند همه جانبه و منصفانه باشد. دولتی که ویرانه تحویل گرفته است، برای بازسازی نیاز به زمان دارد اما این صدای بلند باید همیشه بغل گوشش بماند و به او یادآوری کند که این وعده هایی را که داده است عملی کند و اگر هم نمی تواند اشتباه خاتمی را در نگفتن کنار بگذارد.

۱۳۹۲ آبان ۷, سه‌شنبه

چشمان کاملا بسته

یکم - روزنامه بهار با رای هیات نظارت توقیف موقت شد. اولین روزنامه توقیفی در دولت جدید. لحن صاحبان روزنامه در روزهای گذشته مناسب نبود. فرار از مسوولیت و تن ندادن به چند صدایی. نگاه غروی با نگاه حاکم بر جمهوری اسلامی تفاوت دارد. هر دو مسلمانند و شیعه اما روایت و برداشت غروی با روایت حاکم نمی خواند. دگر اندیشی ممنوع حتی در رسانه های منتقد.
دوم - مجلس به صالحی امیری رای نداد. روایت نادران و توکلی از سابقه صالحی امیری تلخ بود. من با هیچ کدام از گفته های توکلی و نادران در باره صالحی امیری کار ندارم جز آنجایی که در باره مقالات علمی و پژوهشی او حرف زدند. واقعا یک آدم اگر تمام وقت هم وقتش را بگذارد بر روی مطالعه نمی تواند این همه تولید محتوا کند.
سوم- من از دلایل علاقه روحانی به چهره های امنیتی چیزی نمی دانم. همینطور نسبت شریعتمداری با وزارت ورزش و جوانان.
چهارم - من دلیل انتصاب سیف در بانک مرکزی را هم نفهمیدم هیچ وقت، مدیری که دو سابقه اختلاس در بانک تحت مدیریت او وجود دارد. حکایت رفیقدوست و رابطه‌اش با او خیلی هم بی ربط با نقشش نمی تواند باشد. از انتصاب پورمحمدی هم که زبان بند می اید.
پنجم - چرا در سه ماه گذشته همه حامیان فقط برای دولت دست زده اند؟ چرا رسانه های نزدیک دولت هیچ وقت در باره سوابق صالحی امیری و سیف نپرسیدند. چرا جایزه قهرمان صنعت شدن و بانکدار نمونه شدن سیف با آن سوابق تیتر یک شد اما هیچ کس در باره نقشش در اختلاس ننوشت. همینطور بعد از این همه گفت و گوی جورواجور با صالحی امیری، کسی نگفت که او در پرونده بیمه هم دست دارد؟
ششم - خلاصه بخواهم بگویم، چشمان کاملا بسته حامیانی که هر نقد را تخریب دولت می دانند، حکایت این روزهای نزدیکان روحانی است. آن ها نمی خواهند واقع بین باشند. وقتی آن ها نگویند نادران و توکلی میایند در صحن علنی مجلس و همه چیز را عریان می کنند.
هفتم - فاصله و رابطه مان در مقام روزنامه نگار، کنشگر، فعال سیاسی، منتقد و ... را با دولت تعریف کنیم. یادمان باشد کار ما چشم های همیشه باز است