من تمام شدم و شاید هم شروع. بی درس و دانشگاه فکر میکنم چند سالی بزرگتر شدم، بیشتر از دو سال حتی. راست گفته بود که در سفر، پخته میشود آدم و گاه هم میسوزد. همه هستیای و داشتهاش.
من هم سوختم، دروغ چرا، هزار تکه شدم و هر تکه راهی به جایی و خودم هم جای مانده در هزار جا. قطعهای در زادگاهم و رودخانهای که همیشه داستان ماهی سیاه کوچولو را به یادم میآورد، قطعهای در لابهلای محلههای قدیمی شهری که هم دوستش داشتم و هم چند سالی بود که گریزان میشدم از آن. شهری سقفش همه کوتاه و به قول شاعر شهر، چشمهای که خشکیده است. نیمی بی گمان در آفتاب سوزان قشم و مردمان مهربانش که یک سال همه ترس و اضطراب را خوب برایم ساختند، نیمی در جنگلها و هوای گرگ و میش شمال ایران. از کلاردشت تا رودسر و آن هوای مه آلود و بارانیش که جان و تن را با هم خراش میداد.
من و چمدانهایی که جا ماندهاند حکایتها داریم با هم در نیمههای شب و هر گاه که دل میگیرد و میخواهد راهی پیدا کند برای آرام شدن.
نیمی هم در ترکیه سرزمینی که دوستش دارم، نمادی است از رشد و توسعه در میانه آن همه حکایت تاریخی که داشته است و آنجا هم هزار تکه شدم و هر تکه به گوشه ای و حالا خودم هم مانده ام در جایی دیگر و شروعی تازه.
هزار بار که نه اما بارها وعده کرده ام که این جا را خوب داشته باشم، بنویسم، خط به خط از روزهایی که رفت و گذشت و روزهایی که در راه است و حسرتهای مانده بر دل. از اینکه چطور در ترکیه همانجایی که بازهم هزار تکه شدم، بزرگتر شدم، بیشتر از دو سال و سوختم تا پختم.
من هم سوختم، دروغ چرا، هزار تکه شدم و هر تکه راهی به جایی و خودم هم جای مانده در هزار جا. قطعهای در زادگاهم و رودخانهای که همیشه داستان ماهی سیاه کوچولو را به یادم میآورد، قطعهای در لابهلای محلههای قدیمی شهری که هم دوستش داشتم و هم چند سالی بود که گریزان میشدم از آن. شهری سقفش همه کوتاه و به قول شاعر شهر، چشمهای که خشکیده است. نیمی بی گمان در آفتاب سوزان قشم و مردمان مهربانش که یک سال همه ترس و اضطراب را خوب برایم ساختند، نیمی در جنگلها و هوای گرگ و میش شمال ایران. از کلاردشت تا رودسر و آن هوای مه آلود و بارانیش که جان و تن را با هم خراش میداد.
من و چمدانهایی که جا ماندهاند حکایتها داریم با هم در نیمههای شب و هر گاه که دل میگیرد و میخواهد راهی پیدا کند برای آرام شدن.
نیمی هم در ترکیه سرزمینی که دوستش دارم، نمادی است از رشد و توسعه در میانه آن همه حکایت تاریخی که داشته است و آنجا هم هزار تکه شدم و هر تکه به گوشه ای و حالا خودم هم مانده ام در جایی دیگر و شروعی تازه.
هزار بار که نه اما بارها وعده کرده ام که این جا را خوب داشته باشم، بنویسم، خط به خط از روزهایی که رفت و گذشت و روزهایی که در راه است و حسرتهای مانده بر دل. از اینکه چطور در ترکیه همانجایی که بازهم هزار تکه شدم، بزرگتر شدم، بیشتر از دو سال و سوختم تا پختم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر