۱۳۹۱ آذر ۳۰, پنجشنبه

یلدا نوشت


یلدا، بلندترین شب سال برای ما ایرانیان نمادی است از امید داشتن و صبوری کردن تا برآمدن صبح. امید و انتظاری که از آئین باستان ایران به مذهب تشیع نیز راه یافته و شده است بخشی از هویت و رفتار روز مره ما. امیدواری در اوج ناامیدی، انگار همیشه امید داریم و با همین امید، بی عملی پیشه می کنیم که انتظار کشیدن و صبوری کردن، خود همه ارزش شده است.
همین صبر و انتظار که به دنیای سیاست هم راه یافته، ما را محافظه کار تر کرده و البته انتظار را طولانی تر. به کوچک ترین روزنه ای که نیست، امید می بندیم و انتظار پیشه می کنیم بی آن که بسنجیم که از این همه انتظار و صبوری، وقتی که عملی در میان نیست، چه بر می آید.
همه این سال ها که گذشته را نگاه کنیم، نه آن قدر عمیق که به دنبال موشکافی برویم، نه همین نگاه سطحی را و ببینیم این همه میل به فردایی بهتر و ایرانی آزاد و آباد به کجا رسیده است جز این که ما همچنان در خم یک کوچه مانده ایم و باز هم امیدوارانه انتظار پیشه کرده ایم و دیگران را هم به صبوری می خوانیم که این خانه از پای بست ویران است و سالیان دراز کار دارد.
همه میراث ما از شاهنامه شده است، نقالی ها و شاهنامه خوانی هایی که نوید فردا را می دهد و پیروزی نور بر ظلمت، بی آن که به یاد آوریم، شاهنامه آرش داشت و کاوه و فریدون هم سه پسر که به ستیز با استبداد و ضحاک رفتند.
ما اما کارمان شده است این که بنشینیم و چند بیتی از آن و فالی به حافظ را زمزمه کنیم و دل خوش داریم که سرانجام شب می شکند و صبح می رسد. اما دریغ و دریغ از این که برای صبح روشن آستین همتی بالا بزنیم و کوششی که خستگی نشناسد.
نسل سوسول دموکرات و به معنای واقعی هم سوسول دموکراسی خواه این روزها کارش همین است. می خواهد لذت های زندگی را تجربه کند - حق طبیعی او است - می خواهد هزینه ندهد - کار عقلانی است، چه دلیل دارد وقتی که همسایه هست مرگ در خانه من را بزند - می خواهد در منفعت شریک شود - چرا رانت بد است وقتی که همه می خورند - و بعد هم برای همه این ها یک روپوش سیاسی و فعالیت هم می سازد و آنجایی هم که قرار است بنشیند، استراتژی صبر و انتظار پیشه می کند، مثل یک گام به پیش و دو گام - و شاید هم بیشتر به پس - متوسل می شود به همین امید داشتن و وعده ای که حق است و سرانجام می رسد روزی که حکومت به ظلم نمی ماند برقرار.
این صبر و انتظار بیهوده و امید واهی داشتن شده است، افیونی که ما را تخدیر می کند. معتاد شده ایم انگار به بیهوده انتظار کشیدن و منتظر ماندن برای روزی که قرار است برسد اما کی و کجایش را نمی دانیم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر