هجد ماه است که من در ترکیه زندگی میکنم. سرزمینی که برای بسیاری از ایرانیان با نام آنتالیا شناخته میشود. جایی که ایرانیها آسوده میتوانند در کنار ساحل آفتاب بگیرند، مشروب بنوشند و ممنوعههای سرزمین مادری را بدون هراس از پلیس و داستانهای بعد از آن تجربه کنند. اما من در این هجده ماه آنتالیا را ندیدهام، جذابیتهای دیگری در ترکیه یافتهام که به گمانم برای ما ایرانیها لذت بخشتر است.
اینکه ترکها توانستهاند همزیستی مسالمت آمیز مذهبیها و غیر مذهبیها را تجربه کنند و آزادیهای مدنی حداقلی را داشته باشند، داستان تکراری است. برای من بیش از همه اینها شادی همیشگی مردمان ترکیه جذابیت دارد.
در همین شهر که من بیش از یک سال است زندگی میکنم، آنقدر کافه هست که به شمارش در نمیاید و همیشه هم کافهها پر هستند از مشتریانی که کنار هم میگویند و میخندند.
همین دیشب که سال ۲۰۱۲ داشت تمام میشد، همه جمعیت به خیابان آمده بود تا در کنار همدیگر شادی را تجربه کند. تا ساعاتی بعد از آن هم، همهشان میزدند، میخواندند و میرقصیدند. شیشههای آبجو در دست، مست و بیآزار، تنها شادی میکردند. به هر مناسبتی همین کار را تکرار میکنند. بهانهشان گاهی یک مسابقه فوتبال است و گاهی هم روزهای ملیشان. تابستان امسال بود که یک هفته تمام کنار رودخانهای که همه شهر را میچرخد، بساط شادی بر پا بود.
شادیهایشان گاهی حسادت برانگیز است. اینقدر که اینها زندگی را ساده میگیرند و از بهانههای کوچک، فرصتی برای لذت و شاد بودن میسازند.
شادی را میتوان در چهره مردمان شهر هم دید. وقتی که همه به تو میخندند، وقتی که این همه فرصت دارند تا با تو به عنوان یک خارجی که زبان هم بلد نیست، حرف بزنند و اگر هزار بار هم تصمیمت از خرید یک کالایی برگردد، باز هم با رویی باز و چهرهای خندان تو را بدرقه میکنند.
اما ما این نیستیم. ما این سالها شدهایم آدمهای عصبانی که از هر فرصتی برای خالی کردن خودمان استفاده میکنیم. اگر نکنیم این کار را، حتمن بعد از یک مدت دچار یک بیماری میشویم و خوشبختی باید یار باشد که کارمان به سرای آخرت نیفتد در جوانی.
اینکه چرا اینها شادی میکنند و ما همچنان غم داریم و افسرده، سوال سخت و بیجوابی نیست. ترکها داشتههایی دارند که ما از آن محروم ماندهایم. اینها در فاصله یک دهه، خیلی تند راه توسعه و پیشرفت را آمدهاند، زندگیشان جریان دارد، هزینههای زندگی، کمتر کسی را از داشتن حداقلها محروم میکند. درگیر جزئیات بیثمری که بسیاری از ما همیشه با آن درگیر میشویم نیستند. اینها میخواهند زندگی کنند. دعوای سیاستمدارهایشان سر جای خودش، بیتوجه هم نیستند به این دعواهایی که بیشتر از ما دارند، این را میشود از روزنامه خواندنهایشان فهمید. صبحهای اول وقت، کمتر کسی را میبینی در وسایل نقلیه عمومی که روزنامه دستش نباشد. اما این دعواها را مردم عادی حل نمیکنند. هر وقت که نیاز به حضورشان باشد، به یک فراخوان یک سازمان خیابان را تسخیر میکنند و بعد هم بر میگردند سراغ زندگیشان.
دولت هم میداند که بیش از هر امر دیگری وظیفه دارد که زندگی را برای شهروندان آسانتر کند. اینها ست که افسوس را بیشتر میکند و غم بیشتری را به دل مینشاند که مگر ما چه کم داریم که این چنین حق شادی کردن جمعی از ما دریغ شده است؟
ما که آنقدر شکست خوردهایم در این سالها که نای ایستادنهای طولانی هم نداریم، تشنه این شادیهای دست جمعی هستیم. اینکه از ته دل شاد بخندیم و با هم بودنهایمان را به هر بهانهای جشن بگیریم. اما این سالها زندگی آنقدر سخت گرفته است که همان مناسبتهای تاریخیمان را هم با غم و درد میگذرانیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر